الفصل الرابع - فى شطر من أحكام العدم - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الفصل الرابع - فى شطر من أحكام العدم

متن

قد تقدّم أنّ العدم لا شيئيّة له فهو محض الهلاك والبطلان. وممّا يتفرع عليه أن لا تمايز فى العدم، إذ التمايز بين شيئين إمّا بتمام الذات، كالنوعين تحت مقولتين، او ببعض الذات، كالنوعين تحت مقولة واحدة، او بما يعرض الذات، كالفردين من نوع ولا ذات للعدم.

نعم ربّما يضاف العدم إلى الوجود فيحصل له حظّ من الوجود ويتبعه نوع من التمايز، كعدم البصر الذى هو العمى المتميّز من عدم السمع الذى هو الصمم، وكعدم زيد وعدم عمرو المتميّز أحدهما من الآخر.

وبهذا الطريق ينسب العقل إلى العدم العلّية والمعلولية حذاء ما للوجود من ذلك، فيقال: عدم العلّة علّة لعدم المعلول، حيث يضيف العدم إلى العلّة والمعلول فيتميّز العدمان، ثمّ يبنى عدم المعلول على عدم العلّة كما كان يتوقف وجود المعلول على وجود العلّة، و ذلك نوع من التجوّز، حقيقته الاشارة إلى ما بين الوجودين من التوقف.

ترجمه

از پيش گذشت كه عدم، واقعيتى ندارد. پس محض نيستى و بطلان است.

آنچه تفريع بر اين مطلب مى شود اين است كه درعدم، تمايز نيست; زيرا تمايز بين دو چيز يا به تمام ذات است، مانند دو نوعى كه تحت دو مقوله در مى آيند (مانند انسان كهتحت مقوله جوهر است و خط كه تحت مقوله كم است) يا به بعض ذات است، مانند دو نوعى كه تحت يك مقوله باشند (مانند انسان و بقر كه تحت مقوله جوهرند) يا به اعراضى است كه بر ذات عارض مى شوند، مانند دو فرد از يك نوع (زيد و عمر از نوع انسان) و براى عدم، ذاتى وجود ندارد.

آرى، گاهى عدم به وجودى اضافه مى شود. بدين سبب بهره اى از وجود مى گيرد و به دنبال آن تمايز برايش حاصل مى شود، مانند عدم بصر كه كورى است درحالى كه متميز از عدم سمع كه كرى است مى باشد. يا عدم زيد كه متميز از عدم عمرو هست.

و به اين طريق (اضافه عدم به وجود) عقل، عليت و معلوليت را به عدم نسبت مى دهد، در مقابل آنچه براى وجود از عليت و معلوليت حاصل است. و مى گويد عدم علت، علت است براى عدم معلول. و از آن رهگذر كه عدم به علت و معلول نسبت و اضافه پيدا كرد آن دو از هم متمايز مى گردند. سپس عدم معلول را مبتنى بر عدم علت مى داند. همانطور كه وجود معلول، متوقف و مبتنى بر وجود علت بود. و اين (استناد عليت و معلوليت به عدم) نوعى مجاز گويى است كه در حقيقت اشاره اى است به توقفى كه وجود معلول بر وجود علت دارد.

/ 337