الفصل الثالث - فى انقسام الوجود فى نفسه الى ما لنفسه وما لغيره - فروغ حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ حکمت - نسخه متنی

مترجم و شارح: محسن دهقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الفصل الثالث - فى انقسام الوجود فى نفسه الى ما لنفسه وما لغيره

متن

ينقسم الموجود فى نفسه الى ما وجوده لنفسه وما وجوده لغيره. والمراد بكون وجود الشىء لغيره أن يكون وجوده فى نفسه ـ وهو الوجود الذى يطرد عن ماهيّته العدم ـ هو بعينه طارداً للعدم عن شىء آخر، لا لعدم ماهيّة ذلك الشىء الآخر وذاته وإلاّ كانت لموجود واحد ماهيّتان وهو محال، بل لعدم زائد على ماهيّتة وذاته له نوع من المقارنة له، كالعلم الذى يطرد بوجوده العدم عن ماهيّة نفسه، وهو بعينه يطرد الجهل الذى هو عدم مّا عن موضوعه.

تعريف وجود لغيره

ترجمه

موجود فى نفسه تقسيم مى شود به چيزى كه وجودش لنفسه باشد يا لغيره. مراد از وجود لغيره آن است كه وجود فى نفسه ـ كه وجودى است كه عدم را از حريم ماهيت خود طرد مى كند ـ بعينه طارد عدم از چيز ديگر نيز باشد; اما نه طارد عدم ماهيت آن چيز ديگر ـ كه در اينصورت لازم مى آيد براى يك وجود، دو ماهيت باشد و اين محال است ـ بلكه طارد عدمى باشد كه زايد بر ماهيت و ذات اوست. براى اين وجود، نوعى مقارنت و همراهى با آن موجود ديگر (موضوع) هست، مانند علمى كه وجود آن عدم آن را از ماهيتش طرد نموده و با همين وجود، جهلى را كه خود، عدم ديگرى است (عدم نعتى) از موضوعش طرد مى نمايد.شرح

موجود مستقل و فى نفسه خود به دو قسم تقسيم مى شود: موجودى كه همچون جواهر، وجود لنفسه دارند موجوديتشان براى خودشان هست، نعت ديگرى نيستند، مانند وجود انسان، وجود فرس و وجود بقر. و موجودى كه وجودشان لغيره هست. يعنى نعت موجود ديگرى هستند و پيوسته در دامن موجود ديگر يافت مى شوند، كه آنها را عَرض مى ناميم.

أعراض گرچه وقتى كه در مقابل وجود رابط قرار بگيرند وجودهاى فى نفسه و مستقل محسوب مى شوند، مانند آنكه مى گوييم: «البياض موجود» يا «السواد موجود». ولى وقتى در مقايسه با جواهر قرار بگيرند استقلالى از خود ندارند و دايم در دامن جوهر و از شؤون وجودى آن به شمار مى روند. لذا مى گوييم وجود آنها «لغيره» هست.

اكنون مى گوييم: وجود أعراض در عين حال كه عدم را از حريم ماهيت اعراض طرد مى كند و به آن ماهيات، موجوديت مى بخشد، يك كار ديگر هم مى كند و آن اين است كه نعت موضوع خود هم واقع مى شود و عدم نعتى را از موضوع خود نيز طرد مى كند. مصنّف به «علم» مثال مى زنند. علم يكى از اعراض است; چون كيف و چگونگى نفس است.

حال، «وجود علم» عدم را از ماهيت علم طرد مى كند و به ماهيت علم، موجوديت مى بخشد، در عين آنكه به موضوع علم كه نفس آدمى باشد يك نعت هم مى دهد، كه همان دانش باشد. در واقع، عدم علم را كه خود كَيفى محسوب مى شود از نفس انسان طرد مى كند و به جاى آن، علم را به نفس مى دهد. پس وجود علم دو كار مى كند: يكى به ماهيت علم، وجود بخشيد و ديگرى به ماهيتِ نفس انسان نعتى را اعطا كرد.

اشتباه نشود، وجود علم به ماهيت انسان، وجود نمى دهد; موجوديت انسان از ناحيه عَرَض كه علم باشد تأمين نمى شود، بلكه از ناحيه وجود خود انسان تأمين مى گردد. و اگر چنين بود كه وجود علم هم به ماهيت علم، موجوديت مى بخشيد و هم به ماهيت انسان، لازم مى آمد كه يك وجود دو ماهيت داشته باشد; يكى ماهيت علم و ديگرى ماهيت
انسان. و اين محال است كه يك وجود دو ماهيت داشته باشد. (يا به عبارت ديگر دو ماهيت، قائم به يك وجود باشد.)

* قوله: طارداً للعدم عن شىء آخر; يعنى علم طرد مى كند عدم علم را از موضوع خود كه انسان باشد.

* قوله: لالعدم ماهية ذلك الشىء الآخر; يعنى وجود علم طرد نمى كند عدم انسان را. عدم انسان را وجود خود انسان طرد مى كند. بلكه وجود علم، جهل را كه عدم علم است طرد مى كند.

* قوله: له نوع من المقارنه له; يعنى براى عرَض كه علم باشد مقارنت و همراهى با موضوع خود كه انسان باشد، حاصل است.

متن

والحجّة على تحقق هذا القسم ـ أعنى الوجود لغيره ـ وجودات الأعراض. فأنّ كلاّ منها، كما يطرد عن ماهيّة نفسه العدم، يطرد عن موضوعه عدماً مّا زائداً على ذاته.وكذلك الصور النوعيّة المنطبعة، فإنّ لها نوع حصول لموادّها تطرد به عن موادّها لا عدم ذاتها بل نقصاً جوهريّاً تكمل بطرده، وهو المراد بكون وجود الشىء لغيره وناعتاً. ويقابله ما كان وجوده طارداً للعدم عن ماهيّة نفسه فحسب وهو الوجود لنفسه، كالأنواع التامّة الجوهريّة، كالانسان والفرس وغيرهما.

فتقرّر أنّ الوجود فى نفسه ينقسم إلى ما وجوده لنفسه وما وجوده لغيره، وذلك هو المطلوب.

/ 337