مهدویت و فرقه های انحرافی (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مهدویت و فرقه های انحرافی (2) - نسخه متنی

احمد عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



مهدويت و فرقه‏هاى انحرافى فرقه شيخيه

مقدمه

مكتب شيخيه (كشفيه - پايين سرى) در اوايل قرن 13 ه .ق به وسيله احمد بن زين الدين معروف به «شيخ احمد احسايى‏» (1166- 1241 ق) پديد آمد. مكتبى كه نه تنها خود دستخوش تحولات زياد گرديد; بلكه باعث‏به وجود آمدن تحولات بسيار دينى و اجتماعى و حتى نظامى در كشور ايران شد و بذر بابيت و بهائيت پاشيده گرديد.

شيخ احمد احسايى، گرچه در حوزه‏هاى علوم دينى حضور داشت; اما كمتر به درس اساتيد حاضر مى‏شد و مدعى بود كه در فراگيرى علوم، شاگرد كسى نبوده و تنها آنچه را مى‏داند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نيز اين ادعا را درباره استاد خود تصديق مى‏كردند. (1)

اين نكته به رغم آن كه حكايت از نوعى بلوغ و رشد فكرى دارد، مى‏تواند نشانگر نقطه ضعفى نيز باشد; زيرا برخى از علوم و معارف، چيزى نيستند كه در قالب الفاظ و مفاهيم قرار گرفته و هر كسى بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور كه در مورد فلسفه و عرفان هميشه تذكر داده‏اند كه خواندن اين درس‏ها، بدون استاد موجب زحمت‏براى خود و ديگران مى‏گردد. پيروان شيخيه، چنان در حق شيخ احمد مبالغه كرده كه ادعا نموده‏اند: «شيخ خدمت‏حضرت حجت (عج) رسيده است. (2)

اين در حالى است كه حتى برخى از بزرگان، به انحراف و بلكه تكفير شيخ احمد، حكم داده‏اند.

بدن هور قليايى

يكى از مهم‏ترين انديشه‏هاى شيخ احمد احسايى «بدن هور قليايى‏» است كه اين بدن در شهر «جابلقا و جابرسا» قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه سه مساله مهم دينى و عميق فلسفى را تحليل نموده است; يعنى، معراج جسمانى رسول خدا صلى الله عليه و آله، حيات امام زمان عليه السلام در طول بيش از ده قرن و معاد جسمانى را با اين عقيده تفسير كرده و هر سه را از يك باب مى‏داند. او نه تنها زمين محشر را «هور قليايى‏» مى‏داند; (3) بلكه معتقد است كه امام زمان عليه السلام نيز با بدنى غير عنصرى و تنها هور قليايى و در شهر «جابلقا و جابرسا» زندگى مى‏كند. براى روشن شدن بحث لازم است در ابتدا اين واژگان نامانوس و ماخذ آنها را توضيح دهيم; سپس ديدگاه شيخيه را نقل كرده، آن گاه به نقد و بررسى آن بپردازيم.

واژه‏شناسى

عبدالكريم صفى پور مى‏گويد: «جابلص (بفتح باء و لام يا به سكون لام) شهرى است‏به مغرب و ليس و راءه انسي، و جابلق شهرى است‏به مشرق برادر جابلص‏» . (4)

اما وى اشاره‏اى به هورقليا ننموده است. در پاورقى برهان قاطع آمده است: «هورقليا ظاهرا از كلمه عبرى «هبل‏» به معناى هواى گرم، تنفس و بخار و «قرنئيم‏» به معناى درخشش و شعاع است، و كلمه مركب به معناى تشعشع بخار است‏» . (5)

خلف تبريزى گويد: «جابلسا (بضم باى ابجد و سكون لام و سين بى نقطه بالف كشيده) نام شهرى است در جانب مغرب. گويند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته‏اند. برخى به جاى «لام‏» ، راى قرشت آورده گويند شهرى است‏به طرف مغرب; ليكن در عالم مثال، چنان كه گفته‏اند: «جابلقا و جابرسا و همامدينتان فى عالم المثل‏» و به اعتقاد محققان «منزل آخر سالك است در سعى وصول قيد به اطلاق و مركز به محيط‏» . (6)

و سپس گويد «جابلقا» منزل اول سالك باشد.

شيخ احمد احسايى معتقد است كه «هورقليايى‏» ، لغتى سريانى و از زبان صابئين گرفته شده است. (7)

به احتمال قوى، شيخ احمد سه واژه «هورقليايى‏» ، «جابلقا» و «جابرسا» را از شيخ اشراق گرفته باشد (8) البته اين كلمات در بعضى از روايات نيز به كار رفته است و شيخ احمد - كه گرايش اخبارى گرى داشته و برخى از اصطلاحات فلسفى را مطالعه كرده بود - به تلفيق و تركيب آنها پرداخت. او از انديشه‏هاى باطنى مذهب اسماعيليه نيز كمك گرفت و از مجموع آنها مذهب «كشفيه‏» را بنا نهاد. در مذهب اسماعيليه و حتى انديشه‏هاى مسيح نيز نوعى گرايش به «جسم لطيف‏» يا «جسم پاك‏» و... وجود دارد; مثلا «هانرى كربن‏» معتقد است: «ارض ملكوت هورقليا، ارض نورانى آيين مانوى در عالم ملموس اما وراى حس است و با عضوى كه خاص چنين ادراكى باشد، شناخته مى‏شود. و به نوعى از مسيحيت و انديشه مسيحيان درباره جسم لطيف داشتن عيسى متاثر است‏» . (9)

ظاهرا اولين كسى كه اصطلاح «عالم هورقليايى‏» را در جهان اسلام مطرح كرد، سهروردى است.

وى در فلسفه اشراق (در بحث از «احوال سالكين‏») پس از توضيح انوار قاهره و انوار معلقه، مى‏گويد: «آنچه ذكر شد احكام اقليم هشتم است كه جابلق و جابرص و هورقلياى شگفت در آن قرار دارد» . (10)

در «مطارحات‏» آمده است: «جميع سالكان از امم انبياى سابق نيز، از وجود اين اصوات خبر داده و گفته‏اند كه اين اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نيست; بلكه در مقام هورقليا است كه از بلاد افلاك عالم مثالى است‏» . (11)

در اين عبارت بين دو شهر «جابلقا و جابرصا» ، با عالم «هورقليا» تفاوت گذاشته شده و مقامى بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. «شهر زورى‏» نيز همين گونه ادعا كرده است. (12)

مقصود از آن كه «هورقليا» را اقليم هشتم شمرده‏اند، اين است كه تمام عالم جسمانى، به هفت اقليم تقسيم مى‏شود و عالمى كه مقدار داشته و خارج از اين عالم باشد، اقليم هشتم است. خود آن اقليم نيز، به هفت اقليم قابل تقسيم است; اما چون آگاهى و دانش ما از آن اقليم اندك است، آن را تنها يك اقليم قرار داده‏اند. (13)

قطب الدين شيرازى، تفاوت جابلقا و جابرسا را اين گونه بيان مى‏كند: «جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهاى عالم «عناصر مثل‏» است و هورقليا از جنس «افلاك مثل‏» است. پس هورقليا بالاتر است‏» . پس از آن مى‏گويد: «اين نام‏ها را رسول خدا صلى الله عليه و آله بيان كرده است و هيچ كس حتى انبيا و اوليا عليهم السلام با بدن عنصرى، نمى‏توانند وارد اين عالم شوند» . (14)

عارف بزرگ محمد لاهيجى در شرح اين بيت‏شبسترى كه:




  • بيا بنما كه جابلقا كدام است
    جهان شهر جابلسا كدام است



  • جهان شهر جابلسا كدام است
    جهان شهر جابلسا كدام است



گفته است: «در قصص و تواريخ مذكور است كه جابلقا شهرى است در غايت‏بزرگى در مشرق، و جابلسا نيز شهرى است‏به غايت‏بزرگ و عظيم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تاويل در اين باب سخنان بسيار گفته‏اند. و آنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته، بى تقليد غيرى به طريق اشاره دو چيز است: يكى آن كه جابلقا عالم مثالى است كه در جانب مشرق ارواح واقع است كه برزخ است ميان غيب و شهادت، و مشتمل است‏بر صور عالم. پس هر آينه شهرى باشد در غايت‏بزرگى، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است كه ارواح بعد از مفارقت «نشاه دنيويه‏» در آن جا باشند و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيئه كه در نشاه دنيا كسب كرده‏اند - چنانچه در احاديث و آيات وارد است - در آن جا باشند. و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهرى است در غايت‏بزرگى و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفايند; زيرا كه خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديه - كه در نشاه دنيويه كسب كرده‏اند - بيشتر آن است كه مصور به صور مظلمه باشند. و اكثر خلايق را تصور آن است كه اين هر دو برزخ يكى است. فاما بايد دانست كه برزخى كه بعد از مفارقت نشاه دنيا، ارواح در آن خواهند بود، غير از برزخى است كه ميان ارواح مجرده و اجسام واقع است; زيرا كه مراتب تنزلات وجود و معارج او «دورى‏» است; چون اتصال نقطه اخير به نقطه اول، جز در حركت دورى متصور نيست.

و آن برزخى كه قبل از نشاه دنيوى است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت‏با نشاه دنيا اوليت است و آن برزخى كه بعد از نشاه دنيويه است، از مراتب معارج است و او را نسبت‏با نشاه دنيوى آخريت است... و معناى دوم آن كه شهر جابلقا مرتبه الهيه - كه مجمع البحرين وجوب و امكان است - باشد كه صور اعيان جميع اشياء از مراتب كليه و جزويه و لطايف و كثايف و اعمال و افعال و حركات و سكنات در او است و محيط است «بما كان و ما يكون‏» ، و در مشرق است; زيرا كه در يلى مرتبه ذات است و فاصله بينهما نيست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته‏اند و شهر جابلسا نشاه انسانى است كه مجلاى جميع حقايق اسماى الهيه و حقايق كونيه است. هر چه از مشرق ذات طلوع كرده در مغرب تعين انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است. (15)

با توجه به آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه مراد از عالم «هورقليايى‏» ، همان عالم مثال است و چون «عالم مثال‏» بر دو قسم اول و آخر است، گفته‏اند: اين عالم داراى دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال يا خيال منفصل يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده، چيزى است كه عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشاء آن را نپذيرفته‏اند.

اشراقيان، عالم عقول مجرده را «انوار قاهره‏» گويند، و عالم مثال را «انوار مدبره‏» مى‏نامند، و عالم اجسام و ماديات را «برزخ‏» ، «ظلمت‏» يا «ميت‏» مى‏نامند.

عالم مثال داراى دو مرحله است:

اول مثال در قوس نزول كه بين غيب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. اين عالم را برزخ قبل از دنيا مى‏نامند و به وسيله قاعده امكان اشرف، اثبات مى‏گردد. اين مثال را «جابلقا» گويند.

دوم مثال در قوس صعود است كه بين دنيا و آخرت قرار دارد و «كما بداكم تعودون‏» و پس از افول و غروب نفس ناطقه از اين بدن ظلمانى، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قيامت كبرى مى‏رود. اين مثال را «جابرسا» گويند. (16)

در برزخ اول، صورت‏هايى كه وجود دارند، با قلم اول تعيين شده و مصداق «السعيد سعيد فى بطن امه‏» مى‏باشند. اين صور تقديرات و مقدراتى است كه «قلم اين جا برسيد سر بشكست‏» . و در برزخ دوم صورت‏هايى كه وجود دارند، صور اعمال و نتايج اخلاق و افعال انسانى است.

صورت‏هايى كه در برزخ اول وجود دارند، از غيب به شهادت مى‏رسند و صورت‏هايى كه در برزخ دوم هستند، از شهادت به غيب و از دنيا به آخرت رفته و تنها در قيامت كبرى ظهور و بروز مى‏يابند.

مكاشفات عارفان نيز به برزخ اول تعلق مى‏گيرد; نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله مى‏گويد: «مردم از روز آخر مى‏ترسند و من از روز اول‏» .

اما احتمال آن كه مراد از «جابلقا» عالم اعيان ثابته و محل صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرين وجوب و امكان باشد و جابلسا به معناى حضرت كون جامع (انسان) باشد، بسيار بعيد است و با احكامى كه درباره اين دو شهر گفته شده، سازگارى ندارد.

ديدگاه شيخيه درباره حيات حضرت مهدى (عج)

اكنون كه مراد و مقصود از «عالم هورقليا» روشن گرديد، به نقل و بررسى ديدگاه شيخيه در مورد كيفيت‏حيات و بقاى حضرت مهدى عليه السلام مى‏پردازيم:

شيخ احمد احسايى، امام زمان عليه السلام را زنده و در عالم هورقليا مى‏داند. وى مى‏گويد: «هورقليا ملك آخر است كه داراى دو شهر جابرسا - كه در مغرب قرار دارد - و جابلقا - كه در مشرق واقع است - مى‏باشد. پس حضرت قائم عليه السلام در دنيا در عالم مثال نيست; اما تصرفش به گونه‏اى است كه به صورت هيكل عنصرى مى‏باشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است‏» . (17)

امام زمان عليه السلام، هنگام غيبت در عالم هورقليا است و هرگاه بخواهد به «اقاليم سبعه‏» تشريف بياورد، صورتى از صورت‏هاى اهل اين اقاليم را مى‏پوشد و كسى او را نمى‏شناسد. جسم و زمان و مكان ايشان لطيف‏تر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است. (18)

او در جواب ملا محمد حسين انارى - كه از لفظ هورقليا سؤال كرده بود - گفت: «هورقليا به معناى ملك ديگر است كه حد وسط بين عالم دنيا و ملكوت بوده و در اقليم هشتم قرار دارد. و داراى افلاك و كواكبى مخصوص به خود است كه به آنها جابلقا و جابرصا مى‏گويند» . (19)

سيد كاظم رشتى، مهم‏ترين شاگرد شيخ احمد نيز گفته است: «جابلقا و جابرسا در سفر اول - كه سفر از خلق به حق است - قرار دارد. اين سفر (بلكه اين شهر)، داراى محله‏هاى متعددى است كه محله نوزدهم آن «حظيرة القدس‏» و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرسا دو محله از اين شهر مى‏باشند كه هر كدام از آنها داراى هفتاد هزار درب است و در كنار هر درى هفتاد هزار امت وجود دارد كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت مى‏كنند و هر زبانى با زبان ديگر هيچ مشابهتى ندارد» . (20)

شيخيه معتقدند ما بايد بين جسم و جسد فرق بگذاريم; اما جسم بر چهار قسم است:

1. جسم عنصرى معروف;

2. جسم فلكى افلاك;

3. جسم برزخى كه ماده ندارد; اما طول و عرض و عمق دارد. اين جسم، جسم مثالى و هورقليايى است كه حضرت مهدى عليه السلام به نظر آنان با اين جسم زندگى مى‏كند;

4. جسم مجرد مفارق.

در عبارت بالا اشكال واضحى وجود دارد و آن اين كه مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع كردن بين «جسم مجرد مفارق‏» اجتماع نقيضين است، و اين همان انديشه نادرستى است كه برخى از اخباريان و محدثان شيعه نيز تمام ماسوى الله را مادى مى‏دانند. براى رهايى از اين اشكال، «حاج محمد كريم خان كرمانى‏» ، به اصلاح عقيده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است;

«نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:

1. جسد اول كه جسد دنيايى است و از عناصر مادون فلك قمر تشكيل شده است;

2. جسد دوم كه مركب از عناصر هورقليايى است و در اقليم هشتم قرار دارد و به صورت مستدير در قبر باقى مى‏ماند;

3. جسد سوم كه مركب از عناصر اخروى است و عناصر آن در غيب عناصر جسد دوم است;

4. جسم اول كه روح بخارى است و مثل افلاك لطيف است;

5. جسم دوم كه روح حيوانى است و از عالم افلاك و هورقليايى است;

6. جسم سوم كه روح حيوانى فلكى اخروى است‏» . (21)

و در جاى ديگر گفته است:

«هرانسانى داراى دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشكيل شده و ساير موجودات مادى نيز آن را دارند. اين عناصر مادى، مانند لباس براى انسان است كه مى‏توان آن را از تن در آورد. اين جسد چون لذت، درد، طاعت و معصيت ندارد، پس از مرگ متلاشى شده و در قبر باقى مى‏ماند.

جسد دوم در غيب اول و از عالم هورقليايى است كه به صورت «طينت مستديره‏» در قبر باقى مى‏ماند كه جسد دوم است و از اعراض پاك مى‏گردد و در قيامت روح به اين جسد برمى‏گردد; نه به جسد اول. جسد اخروى فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنيوى. مرگ مربوط به اين بدن است نه آن بدن.

جسم اول صورت برزخى است كه بر نمى‏گردد و مانند چرك لباس است كه جسم اول، وقتى به اين دنيا نزول پيدا مى‏كند، متحد با اين بدن مى‏شود.

جسم دوم يا جسم اصلى حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قيامت مى‏آيد، جسد دوم و جسم دوم است‏» . (22)

نقد و بررسى

يكم. با توجه به آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه شيخ احمد، اصطلاحاتى را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن كه به عمق آنها پى ببرد، آنها را به عنوان مشخصه‏هاى اصلى آيين و مذهب خود قرار داده است. پيروان مكتب او نيز در توجيه اين كلمات، به تناقض گويى مبتلا شده‏اند. اين تهافت گويى در كلمات شيخ احمد و رمز و تاويل و باطن گرايى در آنان، باعث‏شد كه فرزندان او به نام‏هاى محمد و على - كه از عالمان و فرهيختگان بودند - به انكار روش پدر و بلكه گاهى استغفار بر او و گاهى به تكفير او مشغول شوند. (23)

دوم. تحليل اين بدن هورقليايى و اعتقاد به حيات امام زمان عليه السلام با بدن هورقليايى، در واقع به معناى انكار حيات مادى امام زمان عليه السلام روى اين زمين است; زيرا اگر مراد آن است كه حضرت مهدى عليه السلام در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول يا برزخ دوم - زندگى مى‏كند. آن چنان كه قبر را آنان از عالم هورقليا مى‏دانند - پس آن حضرت حيات با بدن عنصرى ندارد و حيات او مثل حيات مردگان، در عالم برزخ است و اين با احاديثى كه مى‏گويند: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» و يا حديث «لو لم يبق من عمر الدنيا...» ، هيچ سازگارى ندارد. و بلكه دليل عقلى مى‏گويد بايد غايت و هدف خداوند از آفرينش انسان زمينى هميشه روى زمين وجود داشته باشد. علاوه بر آن كه اعتقاد به اين گونه حيات براى امام زمان عليه السلام، مثل اعتقاد به حيات تمام مردگان در عالم برزخ است و اين عقيده، با عقيده به نفى حيات مادى هيچ منافاتى ندارد.

سوم. وقتى شيخ احمد، عالم هورقليا را حدوسط بين دنيا و ملكوت معرفى مى‏كند، معلوم مى‏شود كه هنوز ايشان معناى عالم ملكوت را - كه همان عالم مثال است - نفهميده و يا بين ملكوت و جبروت خلط نموده است. و بايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادى و عالم مثال نيز برزخى وجود دارد؟ !

چهارم. اين سخن كه حضرت مهدى عليه السلام با بدن هورقليايى زندگى مى‏كند، صرفا يك ادعاى بدون دليل است و هيچ دليل عقلى يا نقلى بر آن اقامه نشده است.

پنجم. شيخ احمد وقتى به شرح زيارت جامعه كبيره پرداخته است، چون نتوانسته جمله «ارواحكم فى الارواح و اجسادكم فى الاجساد و...» را به درستى تحليل كند، دچار اين اشتباهات فاحش گرديده است.

ششم. شيخ احمد احسايى، چون به معناى لذت و الم - كه هر دو نوعى از ادراك هستند - توجه نكرده است و تنها لذت و الم را مادى پنداشته، خواسته است‏براى آخرت نيز عذاب و نعمت مادى فرض كند; از اين رو گرفتار بدن هورقليايى شده تا بتواند مشكل آخرت را حل كند. در حالى كه اولا لذت و الم عقلانى، فوق حسى است و ثانيا لذت و الم عقلانى اخروى را بايد با دليل عقلى و لذت، و الم حسى را با دليل نقلى اثبات نمود; نه با اين ادعاهاى واهى و بى دليل.

هفتم. شيخ احمد، بر اساس يك اصول نادرستى كه در فلسفه پى ريزى كرد (مثل اصالت وجود و ماهيت)، و نفهميدن برخى ديگر از اصول (مثل معناى تجرد، غيب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و كيفيت تكامل برزخى) يك بنيان فكرى را پى ريزى كرده است و چون قابل دفاع نيست، پيروان او هميشه با اين حربه كه سخنان او رمز و كنايه است، و مى‏خواهند خود را رهايى بخشند.

هشتم. در قرن سيزدهم، گزاف گويى و به كار بردن واژه‏هاى نامانوس و الفاظ مهمل، بسيار رايج‏بوده و حتى عوام مردم اينها را نشانه علم و دانش مى‏پنداشتند و بعيد نيست‏شيخ احمد و نيز سيد كاظم رشتى، به جهت‏خوشايند جاهلان و عوام، به اين واژه‏ها و كلمات روى آورده باشند.

نهم. نتيجه سخنان شيخ احمد، پيدايش مذاهب ضاله بابيت و بهائيت و سرانجام بى‏دينى به اسم آيين پاك به وسيله كسروى بود و اين ميدان عمل و نتايج اسفبار سخنان شيخيه، خود محك و ملاك خوبى بر ضعف و سستى اين سخنان است.

1) دليل المتحيرين، ص 22; فهرست، ج 1، ص 141; اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.

2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.

3) ارشاد العوام‏» ج 2، ص 151.

4) منتهى الارب‏» ج 1، ص 156.

5) برهان قاطع‏» ج 4، ص 2391.

6) برهان قاطع‏» ج 2، ص 551.

7) جوامع الكلم قسمت‏سيم، رساله 9، ص 1.

8) فرهنگ فرق اسلامى، ص 266.

9) تاريخ فلسفه اسلامى، ص 105.

10) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254; ترجمه حكمة الاشراق، دكتر سجادى، ص 383.

11) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 494; انواريه، ص 222.

12) شرح حكمة‏الاشراق، ص 574.

13) انواريه، ص 244.

14) شرح حكمة الاشراق، ص 556 و ص 517; شبيه اين كلام در «انواريه‏» ص 194 آمده است.

15) مفاتيح الاعجاز، ص 134.

16) برخى از شيخيه نيز گفته‏اند: زمين محشر زمين هورقليايى است. ر.ك: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.

17) جوامع الكلم‏» رساله دمشقيه، قسمت 2، ص 103.

18) جوامع‏الكلم‏» رساله رشتيه، قسمت 3، ص‏100.

19) جوامع الكلم‏» رساله به ملا محمد حسين، رساله 9، ص 1; «شرح‏عرشيه‏» ، ج‏2، ص‏62.

20) شرح قصيده‏» ص 5.

21) مجموعة الرسائل‏» ج 6، ص 213.

22) مجمع الرسائل فارسى، ج 2، ص 189.

23) روضات الجنات، ج 1، ص 92; دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 502.

/ 1