افول انديشه اصلاح در جهان عرب
در جامعه عربي سني كسي را كه بشود به عنوان " قهرمان اصلاح " به حساب آورد همين سه نفر يعني سيدجمال و عبده و كواكبي هستند كه به ترتيب از نظر اهميت ، درجات اول و دوم و سوم قهرماني را اشغال كرده اند . افراد ديگري از پيروان اينها و خصوصا سيدجمال و عبده در مصر و سوريه و الجزاير و تونس و مغرب پديد آمده اند كه داعيه اصلاح داشته و خود را ادامه دهنده راه سيدجمال و عبده به شمار مي آورده اند ، ولي هيچكدام آنها آن اهميت را نيافته اند كه در رديف سه قهرمان سابق الذكر به حساب آيند ،بلكه برخي از آنها در اثر برخي انحرافات ، به جاي آنكه اصلاح كنند ، افساد كرده اند و به جاي آنكه مصلح به شمار آيند ، مفسد به شمار مي روند . سيد محمد رشيد رضا از اين جمله است . رشيد رضا بيش از هر كس ديگر سنگ اصلاح را به سينه مي زند و خود را ادامه دهنده راه سيدجمال و عبده مي داند ، ولي او در اثر اينكه بيش از آنكه تحت تأثير افكار سيدجمال و عبده باشد تحت تأثير انديشه هاي ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب بود و بيش از آنكه مبلغ
اصلاح باشد مبلغ وهابيگري بود ، اظهار نظرهاي مغرضانه اش خصوصا در مورد شيعه نشان مي دهد كه شايستگي اصلاح طلبي نداشته است . اولين شرط اصلاح طلبي فارغ بودن از تعصبات افراطي نسبت به فرقه خاص ، عليه فرقه ديگر است كه رشيد رضا فاقد آن بود . اي كاش رشيد رضا مي توانست به اندازه استادش محمد عبده خود را از تعصبات جاهلانه تخليه كند . چرا پس از سه قهرمان فوق الذكر ، ديگر در جهان عرب شخصيتي كه قهرمان شمرده شود ظهور نكرد ؟ چرا اينهمه مدعيان اصلاحي كه در كشورهاي فوق الذكر ظهور كردند كار درستي از پيش نبردند از قبيل عبدالحميد بن باديس جزايري و طاهر الزهراوي جزايري سوري ، و عبدالقادر مغربي و جمال الدين كاظمي سوري و محمد بشير ابراهيمي و غير اينها ؟ و اساسا چرا نهضت اصلاح طلبي اسلامي در كشورهاي اسلامي از جاذبه افتاد ؟ چرا نهضتهاي قومي و عربي از قبيل بعث و ناصريسم و يا نهضتهاي سوسياليستي و ماركسيستي جاذبه بيشتري در ميان جوانان عرب پيدا كرد ؟ ممكن است هر كسي دليلي بياورد و به علت خاصي استناد كند . اين بنده معتقد است عامل عمده اي كه سبب شد نهضت اسلامي كه از سيد جمال شروع شد ، از جلوه و رونق بيفتد ، گرايش شديد مدعيان اصلاح بعد از سيد جمال و عبده به سوي وهابيگري و گرفتار شدن آنها در دائره تنگ انديشه هاي محدود اين مسلك است . اينها اين نهضت را به نوع " سلفي گري " تبديل كردند و پيروي از سنت سلف را تا حد پيروي از ابن تيميه حنبلي تنزل دادند و در حقيقت بازگشت به اسلام نخستين را به صورت بازگشت
به حنبليگري كه قشري ترين مذاهب اسلامي است تفسير كردند . روح انقلابي مبارزه با استعمار و استبداد ، تبديل شد به مبارزه با عقائدي كه بر خلاف معتقدات حنبليان مخصوصا ابن تيميه حنبلي بود .
اقبال
در خارج از جهان عرب برخي مصلحان كه بتوان آنها را " قهرمان " ناميد كم و بيش ظهور كردند . اقبال لاهوري را قطعا يك قهرمان اصلاح در جهان اسلام بايد به شمار آورد كه انديشه هاي اصلاحيش از مرز كشور خودش هم گذشت . اقبال مزايائي دارد و نواقصي . از جمله مزاياي اقبال اينست كه فرهنگ غرب را مي شناخته است و با انديشه هاي فلسفي و اجتماعي غرب آشنائي عميق داشته است تا آنجا كه در خود غرب به عنوان مفكر و يك فيلسوف به شمار آمده است . ديگر اينكه با همه آشنائي و شناسائي فرهنگ غرب ، غرب را فاقد يك ايدئولوژي جامع انساني مي دانسته است ، بر عكس معتقد بوده است كه مسلمانان تنها مردمي هستند كه از چنين ايدئولوژي برخوردار و بهره مندند . لهذا اقبال در عين دعوت به فراگيري علوم و فنون غربي ، از هر گونه غربگرائي و شيفتگي نسبت به " ايسم " هاي غربي ، مسلمانان را بر حذر مي داشت . اقبال مي گويد : " مثاليگري اروپا هرگز به صورت عامل زنده اي در حيات آن در نيامده ، و نتيجه آن پيدايش " من " سرگرداني است كه در ميان دموكراسيهاي ناسازگار با يكديگر به جستجوي خود مي پردازد كه كار منحصر آنها بهره كشي از درويشان به سود توانگران است . سخن مرا باور كنيد كه اروپاي امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت است . از طرف ديگر مسلمانان مالك انديشه ها و كمال مطلوبهاي نهائي مطلق مبتني بر وحيي مي باشند كه چون از دروني ترين ژرفاي زندگي بيان مي شود ، به ظاهري بودن آن رنگ باطني مي دهند " ( 1 ) . مزيت ديگر اقبال اينست كه در ذهن خود درگيريهائي كه محمد عبده گرفتار آنها بوده داشته است . يعني يافتن راه حلي كه مسلمانان بدون آنكه پا روي حكم يا اصلي ازاصول اسلام بگذارند مشكلات سياسي و اقتصادي و اجتماعي زمان خود را حل كنند . از اينرو در باره مسائلي از قبيل اجتهاد ، اجماع و امثال اينها زياد مي انديشيده است . اقبال ، اجتهاد را موتور حركت اسلام مي شمارد . از جمله مزاياي اقبال اينستكه بر خلاف ساير پرورش يافتگان فرهنگ غرب شخصا معنويتگرا است و از بعد روحي عرفاني و اشراقي نيرومندي برخوردار است . از اينرو براي عبادت و ذكر و فكر و مراقبه و محاسبةالنفس و بالاخره سير و سلوك و معنويت و آنچه امروز آن را درونگرائي مي خوانند و احيانا تخطئه مي نمايند ارزش فراوان قائل است و از جمله مسائلي كه در " احياء فكر ديني " طرح مي كند اين مسائل است . اقبال احياء فكر ديني را
. 1 " احياي فكر ديني " صفحه . 204