در مدح يوسف بن حدادى - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح يوسف بن حدادى





  • نيست عشق لايزالى را در آن دل هيچ كار
    تا بوى در زير بار حلق و خلق و جلق و دلق
    تا تو مرد صورتى از خود نبينى راستى
    بنده ى فضل خداونديست و آزاد از همه
    هيچ كس را نامدست از دوستان در راه عشق
    صدهزاران كيسه ى سوداييان در راه عشق
    هر كه در ميدان عشق نيكوان گامى نهاد
    و آنكه او اندر شكر ريز بتان شادى نكرد
    طلعت زيبا ندارى لاف مه رويى مزن
    طيلسان موسى ونعلين هارونت چه سود
    رو كه در بند صفات و صورت خويشى هنوز
    اى برآورده ز راه قدرت و تقدير و قهر
    عالمى در باديه ى قهر تو سرگردان شدند
    هركجا حكم تو آمد پاى بند آورد جبر
    يارب ار فانى كنى ما را به تيغ دوستى
    مهر ذات تست يارب دوستان را اعتقاد
    دست مايه ى بندگانت گنج خانه ى فضل تست
    آب و گل را زهره ى مهر تو كى بودى اگر
    دوستان حضرتت را تا چو تو ساقى بوى هر كه از جام تو روزى شربت شوق تو خورد
    هر كه از جام تو روزى شربت شوق تو خورد



  • كو هنوز اندر صفات خويش ماندست استوار
    پرده داران كى دهندت بار بر درگاه يار
    مرد معنى باش و گام از هر دو كشور در گذار
    نه عباى خويش داند نه قباى شهريار
    بى زوال ملك صورت ملك معنى در كنار
    از پى اين كيميا خالى شد از زر عيار
    چار تكبيرى كند بر ذات او ليل و نهار
    دان كه روز مرگ ايشان هم نگردد سوگوار
    عدت عدت ندارى دل ز شاهان بر مدار
    چون به زير يك ردا فرعون دارى صد هزار
    بر سوى تو عز منبر خوشترست از ذل دار
    زخم حكم لااباليت از همه جانها دمار
    تا كه يابد بر در كعبه ى قبولت بر بار
    هر كجا قهر تو آمد سر فرو برد اختيار
    مر فرشته ى مرگ را با ما نباشد هيچ كار
    ياد فضل تست يارب غمكشان را غمگسار
    كيسه ى اميد از آن دو زد همى اميدوار
    هم ز لطف خود نكردى در از لشان اختيار
    هست يكسان نزد ايشان نوش نحل و زهر مار چون نراند آن شراب ار داند آن رنج خمار
    چون نراند آن شراب ار داند آن رنج خمار


/ 418