اى ذات تو ناشده مصور اسم تو ز حد و رسم بيزار محمول نه اى چنانكه اعراض فعلت نه به قصد آمر خير حكم تو به رقص قرص خورشيد صنع تو به دور دور گردون ببريده در آشيان تقديس بگشاده به شه نماى تنزيه هم بر قدمت حدو شاهد اى گشته چو آفتاب تابان معشوق جهانى و ندارى بنهفته به حر گنج قارون عالم پس ازين دو گشت پيدا عالم چو يكى رونده دريا آبش چو نبات و سنگ حيوان غواص چه چيز؟ عقل فعال علت چو سياست فرودين آخر چه هر آنچه بود اول بنگر به صواب اگر نه اى كوراى باز هوات در ربوده اى باز هوات در ربوده
ابات تو كرده عقل باور ذات تو ز جنس و نوع برتر موضوع نه اى چنانكه جوهر قولت نه به لفظ ناهى شر انگيخته سايه هاى جانور آميخته رنگهاى دلبر وصف تو ز جبرييل شهپر حسنت ز عروس عرش زيور هم بر ازلت ابد مجاور در سايه ى نور خود مستر يك عاشق با ساز و در خور يك در تو در دو دانه گوهر آدم هم ازين دو برد كيفر سياره سفينه طبع لنگر درش چو حقيقت سخن ور زينسان كه به بحر دين پيمبر از دست چو حرص خصم بى مر مقصود چه آنچه بود بهتر بنشو به حقيقت ار نه اى كراز دام زمانه چون كبوتر از دام زمانه چون كبوتر