در مدح قاضى ابوالفتح بركات بن مبارك - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح قاضى ابوالفتح بركات بن مبارك





  • ذات عشق ازلى را چون مي آمد گهرش
    هر كه را پيرهن عافيتى دوخت به چشم
    خاصه اندوه چنين بت كه همى از سر لطف
    صد هزاران رگ جان غمزه ى خونيش گشاد
    خرد و جان من او دارد و مى شايد از آنك
    اينهم از شعبده و بوالعجبى اوست كه هست
    چون دو بيجاده گشاد از قبل خنده شود
    چون گه گريه بدو در نگرم گويى هست
    صدهزاران دل و جان بينى درمانده بدو
    عاشق خود بوم ار من غرض خود طلبم
    وصل او از قبل خدمت او جويم و بس
    باد پيماي تر از من نبود در ره عشق
    از براى مدد عشق مرا بر دل من
    هر دمش حسن دگر بخشد مشاطه صفت
    هست هر روز فزون دولت خوبيش وليك
    نى نى از غيرت من نيست روا اين يك لفظ
    چشم و گوشى كه چو من بيند و چون من شنود
    من همى روز خود آن روز مبارك شمرم
    نه كه خود روز مبارك بود آن را كه كند بركاتى كه ز جود كف با بركت او
    بركاتى كه ز جود كف با بركت او



  • چون شود پير تو آن روز جوان تر شمرش
    از پس آن نبود عشق بتى پرده درش
    جامه ى عافيتى صيد كند زيب و فرش
    كز رگ جان يكى لعل نشد نيشترش
    او چو جانست و خرد خاك چه داند خطرش
    در عقيقين صدفش سى و دو دانه گهرش
    پر ستاره چو ره كاهكشان رهگذرش
    صدهزاران اختر ازين ديده روان بر قمرش
    زير هر يك شكن زلف مشعبد سيرش
    زان دو بيجاده ى پر شكر عاشق شكرش
    ور نه من كمتر از بند قبا و كمرش
    كز پى ديده ى خود سرمه كنم خاك درش
    حسن هر روز برآرد به لباس دگرش
    هر كرا تربيت عشق بود جلوه گرش
    من چه گويم تو درين ديده شو و در نگرش
    كاندر آن چهره ى پرنور و لب چون شكرش
    خواهم از عارضه ى بي خبرى كور و كرش
    كه كمروار يكى تنگ بگيرم ببرش
    سعى قاضى بركات بن مبارك نظرش روزگار فضلا گشت چو نام پدرش
    روزگار فضلا گشت چو نام پدرش


/ 418