در نعت رسول اكرم - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در نعت رسول اكرم





  • مرحبا اى رايت تحقيق رايت را حشم
    گر نبودى بود تو موجود كلى را وجود
    گر نخواندى رحمةللعالمين يزدان ترا
    چون لعمرك گفت اينجا جاى ديگر والضحي
    تا نسيم روى و مويت پرده از رخ بر نداشت
    عالمى بيمار غفلت بود اندر راه لا
    كاى محمد رو طبيب حاذق و صادق تويى
    هر كرا شربت بود شافى بده آنك قدح
    منبر و اسرار تو هردم تمام و مطلع
    هر كجا مهر تو آمد بهره برگيرد مراد
    زان بتو دادست يزدان اين سراى و آن سراى
    مدتى بگذشت تا قومى ز فراشان روح
    طرقوا گويان همه در انتظارت سوختند
    اى جبين هر جنين را مهر مهر تو نگار
    ناگهان خاتم برون شد چند روز از دست او
    كحل حجت بود آن در چشم هر بيننده اى
    جام مالامال دادى عاشقان را زان قبل
    صدهزاران جان فداى خاك نعلين تو باد
    هر كرا در بر گرفتى لاتخافوا ملك اوست آن چه دولت بد كه شاگرد تو ديد اندر ازل
    آن چه دولت بد كه شاگرد تو ديد اندر ازل



  • راى تو باشد حشم توفيق به فرزاد علم
    حق به جان تو نكردى ياد در قرآن قسم
    در همه عالم كه دانستى صمد را از صنم
    گشتمان روشن كه تو بوالقاسمى نه بوالحكم
    نه ظلم از نور پيدا بود نه نور از ظلم
    حق ترا از حقه ى تحقيق فرمودش نعم
    خلق كن با خلق و بر نه درد ايشان را مرم
    هر كرا حجت بود حاجت بخواه اينك كرم
    گر كنندت كافران از روى غيرت متهم
    هر كجا داد تو آمد رخت بر بندد ستم
    تا هم اينجا محترم باشى هم آنجا محتشم
    برده اند بر بام عالم رخت از بيت الحرام
    آب از سر گذشت اى مهتر عالى همم
    مهر مهرت را مگر اندك شكستى داد جم
    ملكت از دستش برون شد همچو خاتم لاجرم
    يعنى از مهر تو نتوان دور بودن يك دو دم
    نعره هاى خون چكان برخاست آنجا از امم
    كو به خدمت بر سر كوى تو آمد يك قدم
    هر كرا بر در نهادى شد ز لاشري به غم و آن چه حرمت بد كه مولاى تو ديد اندر عجم
    و آن چه حرمت بد كه مولاى تو ديد اندر عجم


/ 418