در صفات ذات اقدس بارى - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در صفات ذات اقدس بارى





  • اى خدايى كه بجز تو ملك العرش ندانم
    بجز از دين و صنعت نبود عادت چشمم
    عارفا فخر به من كن كه خداوند جهانم
    غيب من دانم و پس غيب نداند بجز از من
    پاك و بي عيبم و بيننده ى عيب همه خلقان
    همه من بينم و بيننده نى ديده دو چشمم
    شنواى سخنان همه خلقم به حقيقت
    حى و قيومم و آن دم كه كس از خلق نماند
    ملك طبعم و سياره و نه سياره ى طبعم
    نه بخوابم نه به بحرم نه كنار و نه ميانه
    نه ز نورم نه ز ظلمت نه ز جوهر نه ز عنصر
    هر چه در خاطرات آيد كه من آنم نه من آنم
    هر چه در فهم تو گنجد همه مخلوق بود آن
    هر شب و روز به لطف و كرم وجود و جلالم
    گر از آن خسته دلت يك نظر فيض بگيرم
    شيم از روى حقيقت نه از شيء مجازى
    من فرستاده ى توراتم و انجيل و زبورم
    صفت خويش بگفتم كه منم خالق بي چون
    منم كه بار خدايى كه دل متقيان را كفر صد ساله ببخشم به يك اقرار زبانى
    كفر صد ساله ببخشم به يك اقرار زبانى



  • بجز از نام تو نامى نه برآيد به زبانم
    بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم
    ملك عالمم و عالم اسرار نهانم
    منم آن عالم اسرار كه هر غيب بدانم
    در گذارنده و پوشنده ى عيب همگانم
    همه من گويم و گوينده نى كام زبانم
    شنوايان جهان را سخنان ميشنوانم
    من يكى معتمد و واحد و قيوم بمانم
    نه چو طبعم متوطن نه چو سياره روانم
    نه بخندم نه بگريم نه چنين و نه چنانم
    نه ز تحتم نه ز فوقم ملك كان و مكانم
    هر چه در فهم تو گنجد كه چنينم نه چنانم
    به حقيقت تو بدان بنده كه من خالق آنم
    سيصد و شصت نظر سوى دلت مي كند آنم
    زود باشد كه شوى كشته ى تيغ خذلانم
    آفريننده ى اشياء و خداوند جهانم
    من فرستاده ى فرقانم و ماه رمضانم
    نه كس از من نه من از كس نه ازينم نه از آنم
    هر زمانى به دلال صمدى نور چشانم جرم صد ساله به يك عذر گنه در گذرانم
    جرم صد ساله به يك عذر گنه در گذرانم


/ 418