گاه آن آمد كه با مردان سوى ميدان شويم راه بگذاريم و قصد حضرت عالى كنيم طبل جانبازى فرو كوبيم در ميدان دل گاه با بار مذلت سوى آن مسجد دويم گاه در صحن بيابان با خران همره بويم گاه چون بى دولتان از خاك و خس بستر كنيم گاه از ذل غريبى بار هر ناكس كشيم گاه بر فرزندگان چون بيدلان واله شويم از فراق شهر بلخ اندر عراق از چشم و دل گه بعون همرهان چون آتش اندر دى بويم ملحدان گر جادوى فرعونيان حاضر كنند غم نباشد بيش ما را زان سپس روزى كه ما از پى بغداد و كرخ و كوفه و انطاكيه چون بدارالملك عباسى امامى آمديم از براى حق صاحب مذهب اندر تهنيت با شياطين كين كشيم از خنجر توفيق حق پاى چون در باديه ى خونين نهاديم از بلا زان يتيمان پدر گم كرده ياد آريم باز از پدر وز مادر و فرزند و زن ياد آوريمدر تماشاشان نيابيم ار گهى خوش دل بويم در تماشاشان نيابيم ار گهى خوش دل بويم
يك ره از ايوان برون آييم و بر كيوان شويم خانه پردازيم و سوى خانه ى يزدان شويم بي زن و فرزند و بي خان و سر و سامان شويم گاه با رخت غريبى نزد آن ويران شويم گاه در كنج خرابى با سگان هم خوان شويم گاه چون ارباب دولت نقش شادروان شويم گاه در حال ضرورت يار هر نادان شويم گه ز عشق خانمان چون عاشقان پژمان شويم گاه در آتش بويم و گاه در طوفان شويم گه به دست ملحدان چون آب در آبان شويم ما به تكبيرى عصاى موسى عمران شويم از نشابور و ز طوس و مرو زى همدان شويم زهرمان حلوا شود آنشب كه در حلوان شويم تازه رخ چون برگ و شاخ از قطره ى باران شويم جان قدم سازيم و سوى تربت نعمان شويم چون ز قادسيه سوى عقبه ى شيطان شويم همچو ريگ نرم پيش باد سرگردان شويم چون يتيمان روز عيد از درد دل گريان شويم ز آرزوى آن جگر بندان جگر بريان شويمگرد بالينشان نبينم ار دمى نالان شويم گرد بالينشان نبينم ار دمى نالان شويم