در مدح امين الدين رازى - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح امين الدين رازى





  • بنه چوگان ز دست اى دل كه گمشد گوى در ميدان
    چو گويى در خم چوگان فگن خود را به حكم او
    بدين چوگان مدارا كن وز آن ميدان مكافا بين
    ز خود تا گم نگردى باز هرگز نيست اين ممكن
    نه سيد بود كز هستى شبى گمشد درين منزل
    تو تا از ذوق آب و نان ركاب اينجا گران دارى
    خبر باديست پر پيماى ار خاكيست دور از وى
    تو موسى باش دين پرور كه پيش مبغض و اعدا
    تو صاحب سر كارى شو كه هرچت آرزو باشد
    نبينى هيچ ويرانى در اطراف جهان دل
    سليم و باركش مي باش تا عارض بروز دين
    كزين دريافت سر دل امين در كوى تاريكى
    همه در دست كار دين همه خونست راه حق
    ز روى عقل اگر بينى گمانى كان يقين گردد
    اگر بر عقل چرب آيد يقين دان كان گمان باشد
    خضر زين راه شد در كوى كابى يافت جان پرور
    همه دادست بى دادى چو تو در كوى دين آيى
    چو بوتيمار شو در عشق تا پيوسته ره جويى
    اگر خواهى كه تا دانى كه از درياچه مي زايد چو نور از طور مي تابد تو از آهن كجا يابى
    چو نور از طور مي تابد تو از آهن كجا يابى



  • چه خيزد گوى تنهايى زدن در پيش نامردان
    كه چوگاني ست از تقدير و ميدانيست از ايمان
    چو اين كردى و آن ديدى شوى چون گوى سرگردان
    كه بينى از ره حكمت جمال حضرت سلطان
    رسيد آنجا كزو تا حق كمانى بود و كمتر زان
    پى عيسى كجا يابى برون از هفت و چهار اركان
    نظر راهيست پر منزل عيان را باش چون اعيان
    پديد آيد به رزم اندر ز چوب خشك صد عبان
    همه آراسته بينى چو يازى دست زى انبان
    چو كردى قبله ى دين را به زهد و ترس آبادان
    كند عرضه ترا بر حق ميان زمره ى نيكان
    وزين بشنود بوى جان برون از آب و گل سلمان
    ازين درد آسمان گردان وز آن خون حلقها قربان
    به معيار عيارى بر ببين تا چون بود ميزان
    وگر در شرع افزايد گمان بر كان بود فرمان
    سكندر از ره ديگر برون آمد چو تابستان
    همه شاديست غم خوردن چو دانى زيست با هجران
    چو بلبل بر اميد وصل منشين هشت مه عريان
    به همت راه بر مي باش بر اميد كشتيبان برو بر تجربت بر طور چون موسي بن عمران
    برو بر تجربت بر طور چون موسي بن عمران


/ 418