در شكايت روزگار و بي وفايى مردم - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در شكايت روزگار و بي وفايى مردم





  • منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
    شد راستى خيانت و شد زيركى سفه
    گشته ست باژگونه همه رسمهاى خلق
    هر عاقلى به زاويه اى مانده ممتحن
    آنكس كه گويد از ره معنى كنون همى
    ديوانه را همى نشناسد ز هوشيار
    با يكدگر كنند همى كبر هر گروه
    هرگز بسوى كبر نتابد عنان خويش
    با اين همه كه كبر نكوهيده عادتست
    گر من نكوشمى به تواضع نبينمى
    با جاهلان اگرچه به صورت برابرم
    آمد نصيب من ز همه مردمان دو چيز
    قومى ره منازعت من گرفته اند
    بر دشمنان همى نتوان بود موتمن
    من جز به شخص نيستم آن قوم را نظير
    با من همه خصومت ايشان عجب ترست
    گردد همى شكافته دلشان ز خشم من
    چون گيرم از براى حكيمى قلم به دست
    ناچار بشكند همه ناموس جاودان ايشان به نزد خلق نيابند رتبتى
    ايشان به نزد خلق نيابند رتبتى



  • زين هر دو مانده نام چو سيمرغ و كيميا
    شد دوستى عداوت و شد مردمى جفا
    زين عالم نبهره و گردون بي وفا
    هر فاضلى به داهيه اى گشته مبتلا
    اندر ميان خلق مميز چو من كجا
    بيگانه را همى بگزيند بر آشنا
    آگاه نه كز آن نتوان يافت كبريا
    هرك آيتى نخست بخواند ز هل اتي
    آزاده را همى ز تواضع بود بلا
    از هر خسى مذلت و از هر كسى عنا
    فرقى بود هرآينه آخر ميان ما
    از دوستان مذلت و از دشمنان جفا
    بي عقل و بي كفايت و بي فضل و بي دها
    بر دوستان همى نتوان كرد متكا
    شمشير جز به رنگ نماند به گندنا
    ز آهنگ مورچه به سوى جنگ اژدها
    همچون مه از اشارت انگشت مصطفا
    گردد همه دعاوى آن طايفه هبا
    در موضعى كه در كف موسا بود عصا تا طبعشان بود ز همه دانشى خلا
    تا طبعشان بود ز همه دانشى خلا


/ 418