در مدح خواجه معين الدين ابونصر احمدبن فضل غزنوى - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح خواجه معين الدين ابونصر احمدبن فضل غزنوى





  • عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن
    جان جهانى لشكر عالى نسب دارد همى
    ساخته ميران اين لشكر ز روى مرتبت
    شرم دارند ار نهند از تابش زهره كلاه
    بي تكلف مركبانى آوريده زير ران
    طوطيان معنوى پرند در باغ فلك
    سير ايشان خسته كرده پاى سياحان عرش
    صوتشان راهست حيران گشته بي انگشت گوش
    با همه شاهنشهى عقل معظم را رهى
    ان دو والا هر دو چون شاه و وزير اندر جسد
    كرده اندر بزمگه نفس ارادى را قدح
    نفس بي توقيعشان افگنده در صحراى لا
    بر فلك مشهور كار و بارشان در هر درج
    پيش تخت و بارگاه هر دو اندر صف زده
    هر زمان گويند اين دستور كروبى نژاد
    گر همى خواهى كه گيرد ملك تو بر تو قرار
    خدمت عالى معين الدين والدنيا گزين
    آن خداوندى كه لطف و لفظ او را بنده اند
    آن جهاندارى كه شاگردان عزمش گشته اند گر قبول عدل او يابد گه جنبش هوا
    گر قبول عدل او يابد گه جنبش هوا



  • كى به ناواجب رود فرمان جان در ملك تن
    هر يكى با كار و بارى در جهان خويشتن
    شمع اوباشان خود را ز افسر شاهان لگن
    ننگ دارند ار كنند از ژس پروين پيرهن
    كفتاب انگير باشد نعلشان در تاختن
    در تماشاگاهشان مهد فلك كمتر چمن
    لفظ ايشان بسته دست خازنان ذوالمنن
    حرفشان را هست سرگردان زبان اندر دهن
    با همه بت چهرگان جان مقدس را شمن
    وزن دو والى هر دو چون دستور و سلطان در بدن
    ساخته در رزمگه روح طبيعى را مجن
    جسم بي منشورشان افتاده در درياى لن
    در زمين مذكور نام و بانگشان در هر وطن
    كارداران كلام و پرده داران سخن
    شاه روحانى نسب را در ميان انجمن
    هم نگردند اين پري وشها به پيشت اهرمن
    چنگ در فضل ابونصر احمدبن فضل زن
    در يمن نجم يمن واندر عدن در عدن
    بادهاى سهمناك و بحرهاى موج زن همچو روى آب روى آسمان گيرد شكن
    همچو روى آب روى آسمان گيرد شكن


/ 418