موعظه در وصول به عالم لاهوت - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

موعظه در وصول به عالم لاهوت





  • چون مردان بشكن اين زندان يكى آهنگ صحرا كن
    ازين زندان اگر خواهى كه چون يوسف برون آيى
    مشو گمراه و بيچاره چنين اندر ره سودا
    ز موسى رهروى آموز اگر خواهى به ديدن ره
    چو زين سوداى جسمانى برون آيى تو آنگاهى
    ره وحدانيت چون كرد روشن ديده ى عقلت
    سر حرف شهادت لا از آن معنى نهاد ايزد
    سليمان وار ديوان را مطيع امر خود گردان
    چو موسى گوسفندان را يكى ره سوى صحرا بر
    مسيحاوار دعوى تو ننيوشند اگر خواهى
    ملاقا چون كنى با عقل زير پرده ى حسى
    چو عيسى گر همى خواهى كه مانى زنده جاويدان
    اميد عمر جاويدان كنى چون گوهر يكتا
    به كف كن حشمت و نعمت ز بهر نام و ننگ اندر
    ز حرص و نفس شهوانى عديل و يار شيطانى
    ز اول داد خلق از خود بده آن گه ز مردم جوى
    چو زهره گر طمع دارى شدن بر اوج اعلابر
    تو چون زين دامگاه ديو دورى جويى از ديوان
    اگر خواهى كه در وحدت روانت پادشا گردد تن و جان تو بيمار از سخنهاى خلافى شد
    تن و جان تو بيمار از سخنهاى خلافى شد



  • به صحرا در نگر آن گه به كام دل تماشا كن
    به دانش جان بپرور نيك و در سر علم رويا كن
    چراغ دانشت بفروز و آن گه راى سودا كن
    گذرگه برفراز كوه و گه بر قعر دريا كن
    به راه وحدت از حكمت علامتهاى بيضا كن
    به نقش مهر هستيهاى حسى صورت لاكن
    چو حرف لا اله گفتن به الا الله مبدا كن
    نشين بر تخت بلقيسى و چتر از پر عنقا كن
    پس آن گه با عصا آهنگ كوه طور سينا كن
    يقينت چون مسيحا دار و دعوى مسيحا كن
    نخست از پرده بيرون آى و پس راى ملاقا كن
    ز احيائت بساز اموات و از اموات احيا كن
    دل از انديشه ى اوباش جسمانيت يكتا كن
    چو آمد حشمت و نعمت ز غربت قصد ماوا كن
    ز شيطان دور شو آن گه اميد وصل حورا كن
    به فر اوج اسكندر شو آن گه قصد دارا كن
    به دانش جان گويا را تو همچون زهره زهرا كن
    به جمله بگسل آن گه روى سوى چرخ اعلا كن
    سراى ملكت و دين را تهى از شور و غوغا كن برانداز اين خلاف از علم و جانت را مداوا كن
    برانداز اين خلاف از علم و جانت را مداوا كن


/ 418