در مدح امين الملة قاضى عبدالودودبن عبدالصمد - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح امين الملة قاضى عبدالودودبن عبدالصمد





  • دان كه هر كو صدر دين بي علم جويد نزد عقل
    خود گرفتم هر كسى برداشت چوبى چون كليم
    هر كسى قاضى نگردد، بي ستحقاق از لباس
    دانش عبدالودودى بايد اندر طبع و لفظ
    ور نه بس فخرى نباشد مر سها را از فلك
    از قلب مفتى نگردد بي تعلم هيچ كس
    صد على در كوى ما بيش ست با زيب و جمال
    حاسدت روزه ى خموشى نذر كرد از عاجزى
    تا خمش باشد حسودت، زان كه تا بر چرخ شمس
    اى نبيره ى قاضى با محمدت محمود، آنك
    دان كه از فر تو و از دولت مسعود شاه
    شاه ما محمودى و تو نيز محمودى چو او
    ملك چون در خانه ى محموديان زيبد همى
    هيچ چشم از هيچ قاضى آن نديد اندر جهان
    ليك اگر همچون به خيلا بودى آن وعده دراز
    هر عطا كاندر برات وعده افتاد اى بزرگ
    لاجرم هر جا كه رفتم نزد هر آزاد مرد
    درها در رشته كردم بهر شكرت كز خرد
    تو مرا اين شكر و ناها را غنيمت دان از آنك تا بيابد حاجى و غازى همى اندر دو اصل
    تا بيابد حاجى و غازى همى اندر دو اصل



  • بر نشان جهل او، خود قول او باشد گوا
    معجزى بارى ببايد تا كند چوب اژدها
    هركسى موسى نگردد بي نبوت از عصا
    تا بود مر مرد را، در صدر دين، زيب و بها
    چون ندارد نور چون خورشيد و مه نجم سها
    علم بايد تا كند درد حماقت را دوا
    ليك يك تن را نخواند هيچ عاقل مرتضا
    تا تو بر جايى و بادت تا به يوم الدين بقا
    جلوه گر باشد، نباشد روزه بگشودن روا
    بود چون تو پاك طبع و پاك دين و پارسا
    ملك دين شد با صيانت، كار دين شد با نوا
    شاد باش اى جان ما پيش دو محمودى فدا
    همچنان در خانه ى محموديان زيبد قضا
    كز تو ديد اين چشم من ز انعام و احسان و سخا
    گر دو چندان صله بودي، هم هبا بودي، هبا
    آن عطا نبود كه باشد مايه ى رنج و عنا
    من نا گفتم ترا، وان كو شنيد از من دعا
    جوهرى عقل داند كرد آن در را بها
    بر صحيفه ى عمر نبود يادگارى چون نا در مناسك حكم حج وندر سير حكم غزا
    در مناسك حكم حج وندر سير حكم غزا


/ 418