در حكمت و موعظت - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در حكمت و موعظت





  • اى منزه ذات تو اما يقول الظالمون
    چون منزه باشد از هر عيب ذات پاك تو
    امر امر تست يارب با پيمبر در نبى
    گوش حس باطنم گر باد اگر نشنوده ام
    در ازلمان گفته اى لا تقنطوا من رحمتي
    هست در توفيق تو طاعت رفيق بندگان
    در جزاء و در سزاى كس تو مستعجل نه اى
    گر بهشت و دوزخ اندر كسب كس مضمر بود
    آتش دوزخ نسوزد بنده را بي حجتى
    جاودان گفتند آمنا به رب العالمين
    مر زمين و آسمان را نيست چون تو خالقى
    حافظ و ناصر تويى مر بندگان خويش را
    اى ز حق اعراض كرده چون پرستى بت همى
    بت پرستيدن همى دنيا پرستيدن بدان
    حق پرستى بهترست از بت پرستى خلق را
    تا نگيرد دست مردان دامن دين هدى
    دين دين داران بماند مال دنيادار نه
    گر مقدس گردد اندر مقدس قدسى كسى
    ور كنى بر معرضه فرمان حق را عرض دين هست در منشور دين توقيع امر و نهى تو
    هست در منشور دين توقيع امر و نهى تو



  • گفت علمت جمله را ما لم تكونوا تعلمون
    جاى استغفارشان باشد و هم يستغفرون
    گفته اى ان ابرموا امر افانامبرمون
    با ندايت ارجعى كل الينا يرجعون
    ديگران را گفته اى منهم اذا هم يقنطون
    اى به شارع گفته فى الخيرات بل لايشعرون
    گفته اى هذالذى كنتم به تستعجلون
    گر بهشت و دوزخ از كسب ست مما يكسبون
    تا نگويد بارها انا اليكم مرسلون
    گفته اى در جادوى انالنحن الغالبون
    خلق مخلوقند و تو خالق وهم لا يخلقون
    كيست جز تو حافظ و ناصر و هم لا ينصرون
    حاجت از بت چون همى خواهى وهم لا يسمعون
    گفت در كفران نعمتشان وانتم تكفرون
    بت پرستى زرپرستى دان و كانوا يعبدون
    دين و دنياشان همى گويد و هم لايهتدون
    مرد را پس دين به از دنيا و مما يجمعون
    همچو قدوسان بود در خلد فيها خالدون
    چون كنى اعراض گويندت وانتم معرضون امر و نهيش را كنم اظهار كنتم تكتمون
    امر و نهيش را كنم اظهار كنتم تكتمون


/ 418