خطاب به خواجه قوام الدين ابوالقاسم - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطاب به خواجه قوام الدين ابوالقاسم





  • تا سرا پرده زد به عليين
    از پى آبروى راهش را
    وز پى قدر خويش صدرش را
    شد عراق از نگار خامه ى او
    در شكر خواب رفت فتنه ازو
    دولتش بر كسى كه چشم افگند
    تا بجنبيد عدل او بگريخت
    بر گرسنه چو زاغ شد در زخم
    بر برهنه چو سير كرد از رحم
    بر فلك نور پاش رويش بس
    در زمين كار ساز جودش بس
    چون گل از نم همى بخندد ملك
    تا نه بس روزگار چون خورشيد
    اى ز فر تو دين و ملك چنان
    حق گزيدت پى صلاح جهان
    خاك پايت همى به ديده برند
    اى ز جاه جهان به بام جهان
    اى مفرح جهان جسمى را
    چشم درد مرا مبند از عز دل گرم مرا بساز از لطف
    دل گرم مرا بساز از لطف



  • قدر صدر اجل قوام الدين
    آب زد ز آبروى روح امين
    بست روح القدس به عرش آذين
    خوش لقا چون نگار خانه ى چين
    از سر انديب تا به قسطنطين
    نيز در ابرويش نبينى چين
    فتنه در خواب و ظلم در سجين
    چون سر زخمه مخلب شاهين
    چون تن شير پنجه شير عرين
    چون قمر را سيه كند تنين
    چون زحل در كف آورد شاهين
    تا گرفت از جمال او تزيين
    خاك زرين كند براى رزين
    كه جهان از ورود فروردين
    حق گزين كى بود چو خلق گزين
    همه دارندگان خلد برين
    مترقى به جذب حبل متين
    از تو روح رهى چراست حزين
    چشم بندى ز آفتاب مبين گل شكر را به جاى افسنتين
    گل شكر را به جاى افسنتين


/ 418