در مرثيه ى تاج الدين ابوبكر - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مرثيه ى تاج الدين ابوبكر





  • اى برده عقل ما اجل ناگهان تو
    اى شاخ نو شكفته ناگه ز چشم بد
    محروم گشته از گهر عقل جان تو
    جان تو پاسبان بقاى تو بوده باز
    هنگام مرگ بهر جوانى و نازكيت
    اى آفتاب جان من از لطف و روشنى
    گر آب يابدى تنت از آب چشم من
    اى تاج تا قرين زمين گشته اى چو گنج
    تاج ملوك را سر تختست جايگاه
    اى وا دريغ از آن دل بسيار مهر تو
    بردار سر ز بالش خاك از براى آنك
    يك ره به عذر لعل شكرپاش برگشاى
    نى نى چه جاى عذر و عتابست و آشتى
    شد تيره همچو موى تو روى چو ماه تو
    تابوت را كه هيچ كسى تاجور نديد
    مرگ آخر آن طويله ى گوهر فرو گسست
    خاك آخر آن دو دانه ى ياقوت نيست كرد
    يارب چه آتشيست فراقت كه تا ابد
    اى كاج دانمى كه در آنجاى غمكشان بارى بدانمى كه پر از خاك گور شد
    بارى بدانمى كه پر از خاك گور شد



  • وى در نقاب غيب نهان گشته جان تو
    تابوت شوم روى شده بوستان تو
    معزول مانده از سخن خوش زبان تو
    با دزد عمر گشته قرين پاسبان تو
    خون مي گريست بر تو همى جانستان تو
    خر پشته ى گلين ز چه شد سايبان تو
    شاخ فراق رويدى از استخوان تو
    چون تاج خم گرفت قد دوستان تو
    در زير خاك تيره چرا شد مكان تو
    اى وا دريغ از آب لب شكرفشان تو
    دلها سبك شدست ز خواب گران تو
    كاينك رهى به آشتى آمد به خوان تو
    رفتى چنانكه باز نيابم نشان تو
    شد چفته همچو زلف تو سرو روان تو
    آخر بيافت اين شرف اندر زمان تو
    كز وى ستاره ديد همى آسمان تو
    كز تاب او پديد همى شد نشان تو
    دودى كبود سر زند از دودمان تو
    تو پيش ريخت خواهى يا پرنيان تو آن شكرين چو غاليه دانى دهان تو
    آن شكرين چو غاليه دانى دهان تو


/ 418