در مدح خواجه مردانشاه - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح خواجه مردانشاه





  • در همه ملك نديد از مه مردان شاه
    آنكه گر تقويتى بايد ابر از سيرش
    وآنكه گر تربيتى بايد بحر از نكتش
    از پى آنكه چو در شرق بود مطلع او
    آنكه از مكرمت و جود همى نام نياز
    خانه اى كو به يكى لحظه كمربند كند
    گر نبودى به گه رنگ چنو كاه از ننگ
    ديده ى خصم كند پايه ى جاه تو سپيد
    اى چو خورشيد مهان را به سخاى تو اميد
    آه در حنجر او خنجر گردد كه كند
    باشد ايمن ز خدنگ اجل و تيغ نياز
    چون همى مدح تو افواه گذارند به نطق
    نتواند كه كند با تو كسى پاى دراز
    اندر آن حال كه در صدر تو سرهنگ عميد
    هم در آن حال همى كرد به درياى ضمير
    طبع آراست همى از پى مدحت چو بهشت
    لاجرم كرد عروسى ز مديحت جلوه
    هر كجا و اصل و مشاطه چو سرهنگ بود
    آن چو اخلاق نبى مر همه را نيكو گوى سعى صد چرخ چو يك نكته ى او نيست به فعل
    سعى صد چرخ چو يك نكته ى او نيست به فعل



  • آنچه ديد از هنر و ذات و خرد مردانشاه
    ز نمى در وى از خاره دمد مهر گياه
    در منظوم شود در دل او قطره مياه
    مطلع مهر ز شرق آيد و افزايش ماه
    خامه ى او كند از تخته ى تقدير تباه
    عالمى را چو نهد بر سر او تيغ كلاه
    تا جهان بودى بيجاده بنربودى كاه
    مهره ى مهر كند نامه ى كين تو سياه
    وى چو ناهيد طرب را به بقاى تو پناه
    از سر دشمنى از بيم تو و كين تو آه
    هر كه را تربيت بخشش تو داشت نگاه
    بسته شد مصلحت جان و تن اندر افواه
    تا نباشد ز بدى همچو تو دستش كوتاه
    مر ترا از هنر و طبع رهى كرد آگاه
    خاطر من ز پى حرص مديح تو شناه
    زان كه هر لحظه همى فضل تو آورد سپاه
    كه به از حور بهشتست گه فر و براه
    ار بهشت آيد ناچار عروس چو تو شاه
    و آن چو آيات نبى مر همه را نيكو خواه حسب اين حال برين قول رهى نيست روا
    حسب اين حال برين قول رهى نيست روا


/ 418