در مدح خواجه ايرانشاه - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح خواجه ايرانشاه





  • اى ز آواز و جمال تو جهان پر طربى
    چشم و گوش همه از لحن و رخت پر در و گل
    گر ز آهن دل من در كف تو گشت چو موم
    نايد از خود عجبم زان كه به آواز و به روى
    آنچه با اين دل من چشم چو بادام تو كرد
    پس دل خون شده ى تافته ى تيره ى من
    شد مگر حلقه اى از زلف تو و شايد از آنك
    صد دل خون ده در يك شكن زلف تو هست
    تا همى رقص كند در چمن عشرت و عيش
    شدم از طمع وصال تو چو يك برگ از كاه
    بند بندم همه بگشاد چو تو زى از ماه
    چاك ماندست دلم چون دل خرما تا تو
    جان بابا مكن اين كبر مبادا كه به عدل
    ابلهم خوانى و گويى كه به باغ آر زرم
    ابله اكنون تويى اى جان جهان كز پى زر
    تو بدين پايه ندانى كه چو اين شعر برم
    ناصح ملك شه ايران ايرانشاه آن
    آن بزرگى كه ز بس فضل و كريمى نگذاشت
    آن كريمى كار سورت خمش در كون آن خطيبى كه به هر لحظه خطيبان فلك
    آن خطيبى كه به هر لحظه خطيبان فلك



  • وز پى هر دو شده جان و دلم در طلبى
    پس چرا قسمتم از هر دو عنا و تعبى
    ور چو يعقوب ز عشق تو كنم واهربى
    دارى از يوسف و داوود پيمبر نسبى
    نكند هرگز با مهره كف بوالعجبى
    كو همى در دو صفت داشت ز زلفت حسبى
    خون اگر مشك شود طبع ندارد عجبى
    همچو عناب در آويخته اندر عنبى
    ماه رقاص نهادست سپهرت لقبى
    تا بر آن سيم تو ديدم زد و بيجاده لبى
    تا تو بر تارك خورشيد ببستى قصبى
    چاك دارى ز پس و پيش ببسته سلبى
    روزگارت كند از رنج دل من ادبى
    خار ندهند تو بي سيم چه جويى رطبى
    طعنه بر من زنى اكنون و بسازى شغبى
    از سخا كار مرا خواجه بسازد سببى
    كه نزاد از نجبا دهر چنو منتجبى
    در مزاج فضلا از كرم خود اربى
    همچو نار آمد و ارواح حسودش حطبى جمع سازند ز آار خصالش خطبى
    جمع سازند ز آار خصالش خطبى


/ 418