در مدح بهرامشاه پسر مسعود غزنوى - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح بهرامشاه پسر مسعود غزنوى





  • گر هيچ نگارينم بر خلق عيانستى
    از خلق نهان زان شد تا جمله ترا باشد
    جان ديد جمالش را ور نه به همه دانش
    دل قهر و دو زلفش ديد انگشت گزان زان شد
    زير و زبر عالم بهر طلبست ارنى
    گر نور پذيرفتى زو شش جهت عالم
    گر گل نپذيرفتى زو نور تجلى كى
    گفت ست كه يك روزى جانت ببرم چون دل
    جانيست سنايى را در ديده سنان او
    او گر نه چنينستى چون نيزه ى سلطان كى
    بهرامشه مسعود آن شه كه گه عشرت
    ور هيچ كرا كردى در درگه چون خلدش
    چرخ ار چو ملك بودى شاگرد سنانش را
    ايا مانده بي موجب هر مرادى
    نه در حق خود مر ترا انزعاجى
    چو ديوانگان دايم اندر به فكرى
    ز حرص دو روزه مقام مجازى
    همانا به خواب اندرى تا ندانى
    چه بيچاره مردى چه سرگشته خلقى جماديست اين شوم دنيا كه دايم
    جماديست اين شوم دنيا كه دايم



  • اى شاد كه خلقستى اى خوش كه جهانستى
    گر هيچ پديدستى زان همگانستى
    دربان و غلامش را زو باز كه دانستى
    گر لطف لبش ديدى انگشت زنانستى
    تنگا كه زمينستى لنگا كه زمانستى
    پستى همه باغستى بالا همه كانستى
    گل كعبه ى چرخستى دل گشن جانستى
    من بنده ى آن روزم ايكاش چنانستى
    پس گر چنينستى بي جان چو جنانستى
    بر رفته و برجسته بر بسته ميانستى
    ساقيش سپهرستى گر هيچ جوانستى
    هم رايت رايستى هم خانه ى خانستى
    پريدن مرغانش تا حشر ستانستى
    همه ساله در محنت اجتهادى
    نه در حق حق مر ترا انقيادى
    چه گويى ترا چون برآيد مرادى
    به هر گوشه اى كرده ذات العمادى
    كه ما را جزين نيست ديگر معادى
    كه بر باطلى باشدت استنادى ترا نيست الا بر او اعتمادى
    ترا نيست الا بر او اعتمادى


/ 418