در مدح بهرامشاه - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح بهرامشاه





  • اين چه بود اى جان كه ناگه آتش اندر من زدى
    تا مرا ديدى ز خلق از عشق رويت سوخته
    قامتم چون لام و نون كردى چو موسى در اميد
    هر زمان از جاى سرى رويد همى بر تن چو شمع
    چشمهاى من چو چشم ابر كردى تا تو شوخ
    جوشن صبر و شكيباييم خون نو شد ز زخم
    كى فرو زد مر ترا قنديل دلدارى چو تو
    كى شود پيراهنت هم قدر قد تو چو تو
    روزنى بود از براى روز رويت بر دلم
    شد جهان بر چشم من چون چشم سوزن تنگ و تار
    از برون آفرينش گلشنى بر ساختى
    رشته ى تو كس نداند تافت كز شوخى و كبر
    از سنايى دل ربودى شكر چون كردى ز غير
    زخم دارى بهر دشمن رحم دارى بهر دوست
    پس چو هست از زخم شاه ما همى گردد چو نيست
    شاه ما بهرامشه آن شه كه گويد دولتش چرخ چندان بر زمين كى زد به صد دوران كه تو
    چرخ چندان بر زمين كى زد به صد دوران كه تو



  • دل ببردى و چو بوبكر ربابى تن زدى
    سنگ و آهن بودت از دل سنگ بر آهن زدى
    پس مرا در گلبن غيرت نواى لن زدى
    تا مرا از دست خود چون شمع خود گردن زدى
    ناگه از عنبر به گرد قرص مه خرمن زدى
    تا ز زلف چون زره تيغى بر آن جوشن زدى
    آب بر آتش گرفتى خاك در روغن زدى
    از گريبان كاست كردى آنچه در دامن زدى
    از بخيلى گل بياوردى و بر روزن زدى
    از پى رغم مرا شمشاد بر سوسن زدى
    بركشيدى نردبان و خيمه در گلشن زدى
    سوزنى كردى مرا پس كوه بر سوزن زدى
    جان ز يزدان يافتى چو لاف ز اهريمن زدى
    دوست بودم از چه بر من زخم چون دشمن زدى
    آنچه شه بر دشمن خود زد چرا بر من زدى
    زه كه چون گردون جهانى خصم را گردن زدى زان سنان چرخ دوز و گرز كوه افگن زدى
    زان سنان چرخ دوز و گرز كوه افگن زدى


/ 418