باز جانها شكار خواهد كرد جاى شكرست خلق راكان بت رايت و رويت منور او بوى آن زلفكان مشكينش در خزان از بهار رخسارش غمزه ى نغز و طره ى خوش او دوريان را به دير خواهد برد گر چه عقل از چهار خصم برست ليك بر چارسوى غيرت عشق جان متواريان حضرت را بي قراران سبز دريا را بر سر از خاكپاى مركب او قلب و قالب به خدمت آورديم چاكر اوست چشم و گوش رهى خدمت او كند خرد چون او آنكه نعل سمند او در گوش حور عين بهر توتيا جويد از خيال جمال فطنت او دست گردن به دست حاسد اواز طراز آستين بدخواهش از طراز آستين بدخواهش
گر جمال آشكار خواهد كرد جان به شكل شكار خواهد كرد ماه را در حصار خواهد كرد مشك را قدر خوار خواهد كرد كشورى را بهار خواهد كرد هيچ دانى چكار خواهد كرد؟ ديريان را به دار خواهد كرد از دو عالم چهار خواهد كرد عقل را سنگسار خواهد كرد چون زمان برقرار خواهد كرد چون زمين بردبار خواهد كرد نور از چشم خار خواهد كرد تا كدام اختيار خواهد كرد گر برين اختصار خواهد كرد خدمت مير بار خواهد كرد مشترى گوشوار خواهد كرد مركبش گر غبار خواهد كرد روح را غمگسار خواهد كرد گل خيرى چو خار خواهد كردغيرت دين غيار خواهد كرد غيرت دين غيار خواهد كرد