در استغناى معشوق طناز و وفاى عاشق - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در استغناى معشوق طناز و وفاى عاشق





  • عاشقانت سوى تو تحفه اگر جان آرند
    ور خرد بر تو فشانند همى دان كه همى
    ور دل و دين به تو آرند عجب نبود از آنك
    هر چه هستيست همه ملك لب و خال تواند
    نوك مژگانت بهر لحظه همى در ره عشق
    چينه ى دام لبان تو زمان تا به زمان
    زلف و خالت ز پى تربيت فتنه ى ما
    چشمهامان ز پى تقويت حسن تو باز
    طوبى و سدره به باغ تو و پس مشتى خس
    هديه شان رد مكن انگار كه پاى ملخى
    خاكپاى تو اگر ديده سوى روح برد
    از پى چشم بدو چشم نكوى تو همى
    بوستان از خجلى پوست بيندازد از آنك
    عاشقان از خم زلف تو چه ديدند هنوز
    باش تا سلطنت و كبر تو مشتى دون را
    باش تا خار سر كوى ترا نرگس وار
    اى بسا بيخ كه در چين و ختن كنده شود
    باش تا خط بناگوش و خم زلف تو باز
    كى به آسانى عشاق ز دستت بدهند عقد پروين بخمد چون دم عقرب در حال
    عقد پروين بخمد چون دم عقرب در حال



  • به سر تو كه همى زيره به كرمان آرند
    عرق سنگ سوى چشمه ى حيوان آرند
    رخت خر بنده به بنگاه شتربان آرند
    چيست كن نيست ترا تا سوى تو آن آرند
    آدم كافر و ابليس مسلمان آرند
    روح را از قفس سدره به مهمان آرند
    عقل را كاج زنان بر در زندان آرند
    فتنه را رقص كنان در قفس جان آرند
    دسته ى مجلس تو خار مغيلان آرند
    گله ى مور همى پيش سليمان آرند
    روح پندارد كز خلد همى خوان آرند
    مردمان مردمك ديده به قربان آرند
    صورت روى تو در ديده ى بستان آرند
    باش تا تاب در آن زلف پريشان آرند
    از در دين به هوس خانه ى شيطان آرند
    دسته بندند و سوى مجلس سلطان آرند
    تا چو تو مهر گياهى به خراسان آرند
    عقل را گوش گرفته به دبستان آرند
    كه نه در دست همى چون تويى آسان آرند چون سخن زان دو رده لولو مرجان آرند
    چون سخن زان دو رده لولو مرجان آرند


/ 418