در مدح بهرامشاه - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح بهرامشاه





  • عقل كل در نقش روى دلبرم حيران بماند
    جان ز جان كردست شست آن گه ز خاك پاى او
    صبح پيش روى او خنديد و بر خورشيد چرخ
    نقش بند عقل و جان را پيش نقش روى او
    عشق چون دولت به پيش روى او بى غم نشست
    كفر و ايمان از نشان زلف و رخسار ويست
    عقل با آن سراندازى به ميدان رخش
    از براى رغم من گويى ازين ميدان حسن
    آتش جانان گريبان گير جان آمد از آنك
    گفتمى كن رنگ با مرجان چه ماند با لبش
    نيست صبرم از ميانش تا چو ذات خود مگر
    زخم خوار خويش را بى زخم خود مگذار از آنك
    عاقبت از دشنه ى مژگانش روى اندر كشيد
    بهتر آن تا خاكپايش را به دست آرد مگر
    عقل و جان در خدمت آن بارگه رفتند ليك
    هر چه خواهى گو همى فرماى كاندر ذات ما
    گر قمارى كرد جان با او بجانى هم ز جان
    گوهر جان و جهان ذات سنايى را ازوست
    تا نگيرد مرغ مر مرغ سنايى را ز بيم تا جمال قهر و لطفش سايه بر عالم فكند
    تا جمال قهر و لطفش سايه بر عالم فكند



  • جان ز جانى توبه كرد آنك بر جانان بماند
    جان پيونديش رفت و جان جاويدان بماند
    نور صادق بى لب و دندان از آن خندان بماند
    دست در زير زنخ انگشت در دندان بماند
    كفر چون ايمان به پيش روى او عريان بماند
    زان نشان روز و شب در كفر و در ايمان بماند
    در خم زلفين او چون گوى در چوگان بماند
    عيسى مريم برفت و موسى عمران بماند
    آنهمه تر دامنى در چشمه ى حيوان بماند
    نى غلط كردم ز خجلت رنگ با مرجان بماند
    بر ميانم چون ميانش والله ار هميان بماند
    خوار گردد پتك كوبنده كه از سندان بماند
    عافيت در سلسله ى زلفينش در زندان بماند
    چرخ را هرچند جنبش بود سرگردان بماند
    عقل كارافزاى رفت و جان جان افشان بماند
    قايل فرمان برفت و قابل فرمان بماند
    لاجرم در ما ز دانش مايه صد چندان بماند
    گرد مى زو ماند ذاتش بى مكان و كان بماند
    لاجرم چون مرغ عيسى روز از آن پنهان بماند شير در بستان فنا شد شير در پستان بماند
    شير در بستان فنا شد شير در پستان بماند


/ 418