صفت شب سياه هجران، كه خضرخان را در كوشك جهان نماى جهان غم نمود، و دولرانى در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ايشان، و روشنائى در كار ايشان پديد گشتن - انتخاب از مثنویات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انتخاب از مثنویات - نسخه متنی

امیرخسرو دهلوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صفت شب سياه هجران، كه خضرخان را در كوشك جهان نماى جهان غم نمود، و دولرانى در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ايشان، و روشنائى در كار ايشان پديد گشتن





  • شبى چون سينه ى عشاق پر دود
    فلك دودى ز دوزخ وام كرده
    اگر چه رهبر خلقند انجم
    سياهى بس كه بسته ذيل جاويد
    رسيده ابرى از درياى اندوه
    شده چون پر زاغ اين نيلگون باغ
    همان ابر سيه در گرد آفاق
    شبى زينسان به غمناكى سيه پوش
    فرو مانده به سودا مبتلائى
    پرستاران به گردش خفته جمعى
    رخ از خونابه ى دل ريش مي كرد
    نه در دل صبر كارد تاب دورى
    گه از بيجاده مرواريد مي رفت
    گهى سقف از خدنگ ناله ميدخت
    گهى بر چهره مي كرد از مژه خوى
    چو شد ناليدنش ز اندازه بيرون
    ز نالشهاى آن مرغ گرفتار
    صبورى پيشه كن تيمار بگزار
    پريوش زين نصيحت زار بگريست كه من بسيار مي خواهم درين درد
    كه من بسيار مي خواهم درين درد



  • ز تاريكى چو جانهاى غم اندود
    سرشته زاب غم شب نام كرده
    در آن ظلمات هائل كرده ره گم
    گريزان شب پرك هم سوى خورشيد
    شده پيش دل درماندگان كوه
    شبيخون برده هر سو بوم بر زاغ
    چكان همچون سواد چشم عشاق
    دول رانى به خاك افتاده بيهوش
    چو مورى در دهان اژدهائى
    وى اندر سوختن تنها چو شمعى
    ز بخت خود گله با خويش مي كرد
    نه در تن دل كه سازد با صبورى
    گه از لولوى تر ياقوت مي سفت
    گهى مفنع ز آه سينه مي سوخت
    به جاى غازه خون مي راند بر روى
    ز كنج حجره جست آوازه بيرون
    ز عين خواب نرگس گشت بيدار
    به تقدير خدا اين كار بگذار
    به پاسخ گفت چون بسيرا بگريست كه يابد صبر جان درد پرورد
    كه يابد صبر جان درد پرورد


/ 179