رسيدن خضر خان بادلداني، و با او چون بخت خويش با دولت جفت گشتن - انتخاب از مثنویات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انتخاب از مثنویات - نسخه متنی

امیرخسرو دهلوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رسيدن خضر خان بادلداني، و با او چون بخت خويش با دولت جفت گشتن





  • چو خوش باشد كه يابد تشنه دير
    حلاوت گيرد از شيرينيش كام
    چه خونها خورده باشد دل به صد جوش
    خضر خانى كش از ديوان تقدير
    چو وقت آمد كزان كامش بود بهر
    گهر سنجى كزين گنجينه ى در سفت
    كه آن آشفته دلداده در بند
    چو تنگ آمد ز خوناب درونى
    به گوش محرمى كرد اين گره باز
    هران سوزى كه در دل داشت مستور
    به صد دلسوزى آن پروانه زان شمع
    شد اندر مجلس بانوى آفاق
    به زارى گفت كاى در پرده ى شاه
    ز مهر شه بلندت باد پايه
    كجا شايد كه با اين بخت شاهى
    تهى دستى بودنى تاجدارى
    مكش بهر برادر زاده، فرزند
    اگر چه، رنج خويشان رنج خويش است
    در انگشت برادر گر خلد خار ز درد، ار چشم خواهر ريش باشد
    ز درد، ار چشم خواهر ريش باشد



  • به گرماى بيابان شربتى سير
    جگر آسودگى يابد ز آشام
    كه ناگه نوش داروئى كند نوش
    مرادى در زمانى داشت تحرير
    بكان آن شربتش روزى شد از دهر
    ز مرد با گهر زينسان كند جفت
    ز خورشيدى به ماهى گشته خرسند
    گره زد در درونش اشك خونى
    كه تا در پيش با نور يزدان راز
    بر آن سوزنده روشن كرد چون نور
    روان شد كرده آتشها به دل جمع
    برون زد شعله ى زان دود عشاق
    ز نور خود فگنده پرده بر ماه
    ز ظل ايزدت بر فرق سايه
    بود فرزندت اندر سينه كاهي؟
    كه بر كامى نباشد كامگارى
    كه آن رسمي، و اين جانى است پيوند
    وليكن، نى ز رنج خويش بيش است
    نه چون انگشت خويشت باشد آزار نه همچون درد چشم خويش باشد
    نه همچون درد چشم خويش باشد


/ 179