بخشيدن بركت و يمن، فرزند يمين الدين مبارك را، ازين پند نامه ميمون، تا در نقش اين پند فرو شود، و از بند نفس بيرون آيد!
ايا چشم و چراغ ديده ى من مبارك نام تو ز ايزد بتارك توئى چون پاره اى از جان پاره به دامان تو خواهم كرد پيوند چو جان خواهى هميشه زندگانى وصيت اينست كاندر گلشن دهر نه بندى دل بر ايوانى كه در وى مبين خواب پريشان در حق كس بهر دامن كه در خواهى زدن چنگ رهائى ده به كوشش بسته اى را هميشه چنگ دل در يك دلان زن مشو آتش به صحبت همسران را چو آبى باش لطف از حد فزونش بود ماهى سزاى تابه ى تيز چو ماهى را كند كس باژ گونه مل گر مار را گويند چون اوست مكن بد خوى را با خويش گستاخ چو نافرجام را بر سر كنى جاى فغان زان سيل كاندم كاندر آيدز تندى گر چه كارت را بلندى است ز تندى گر چه كارت را بلندى است
رخت بستان و باغ ديده ى من چو نامت بر پدر گشته مبارك ز تيمار تو جان را نيست چاره ز اندرز و نصيحت رقعه اى چند به جان دوز اين هم پيوند جانى بنات شكرين بشناسى از زهر چو در رفتى برون آئى پياپى كار نيز از پريشانى دهد بس متاع صلح جو، نه مايه ى جنگ به مرهم پرورش كن خسته اى را دلى دو نيمه را دو نيمه كن تن كه خود را سوزي، وانگه ديگران را همه راحت ز بيرون و درونش كه خار است از درون، بيرون دم ريز نمايد خار پشتى را نمونه به تندى مار بيرون آيد از پوست ستور بد، كهش ريزي، زند شاخ مشو رنجه، گرت بر سر نهد پاى ز پلوان بگذرد، بر پل بر آيدسبك بودن نه رسم هوشمندى است سبك بودن نه رسم هوشمندى است