در اختتام اين سواد پر از آب زندگاني، كه ماجراى دول رانى و خضرخان است ، خصصهما الله به عمر الخضر
به حمد الله كه از عون الهى به قدر چار ماه و چند روزى هم اينجا ليلى و مجنون گرو شد جمال آراست، اين ماه دل افروز مورخ چون شمار سال وى كرد وگر تاريخ بكشايند ز ابجد وگر داننده پرسد بيت چند است به صد خوبى نشاند در دل و جان درين ميمون سواد خضر خانى چو خضر افگندم اندر چشمه ماهى جراحتهاى مشتاقان شب خيز سزد كاين شعله گردد گيتى افروز اگر چه تشنه را آبى دهد خوش مرا گر چه درين گفتار دل دزد نيم با اين همه زين گفت و گو شاد به سر شد نوبت حسن و جوانى شد از من روزگار خرمى دور برون شد ماهى اميدم از شست فروغ از روى و تاب از تن تهى گشتخزان در باغ هستى غارت آورد خزان در باغ هستى غارت آورد
به پايان آمد اين منشور شاهي فروزان شد چنين گيتى فروزى هم از شيرين و خسرو قصه نو شد ز ذوالقعده دوم حرف و سيوم روز عطارد بر سر ذوالقعد هى كرد ز هجرت پانزده گيرند و هفصد درين نامه ي، كه از عشق ارجمند است غم خوب دول رانى خضر خان ز كلك افشاندم آب زندگانى نهفتم آب حيوان در سياهى خراشيدم به نوك خامه ى تيز كه از دود دو آتش دارد اين سوز زند در خرمن هستى هم آتش بهر حرفي، سزد، صد گنج زر مزد كه هنگام پريدن نيست، زين باد نماند آبى به جوى زندگانى به دل كرد آسمان مشكم به كافور بنا در خانه ى هفتاد پيوست چراغ ديده را روغن تهى گشتسمن پژمرده گشت و ارغوان زرد سمن پژمرده گشت و ارغوان زرد