چنان بنظر مي رسد كه آن سلطان عشرت طلب و هردم خيال، به اين كتاب توجه نكرد و آن همه زر را كه وعده كرده بود به امير خسرو نداد، مگر امير خسرو ازينكه مثنوى دل انگيزى گماشته است ، خرسند بود: - انتخاب از مثنویات نسخه متنی
چنان بنظر مي رسد كه آن سلطان عشرت طلب و هردم خيال، به اين كتاب توجه نكرد و آن همه زر را كه وعده كرده بود به امير خسرو نداد، مگر امير خسرو ازينكه مثنوى دل انگيزى گماشته است ، خرسند بود:
گر چه شد از بهر چنين نامه اى ناز پى آن شد قلم سحر سنج من كه نهادم ز سخن گنج پاك گر دهدم تا جور سر بلند ور ندهد زان خودم رايگان يك جو از ين فن چو به دامن نهم شيرم و رنج از پى ياران برم اين همه شربت نه بدان كرده ام هر همه دانند كه چندين گهر ور ديدم گنج فريدون و جم هر صفتى را كه بر انگيختم مور شدم بر شكر خويش و بس هر چه كه از دل در مكنون كشم زانكه نگه مي كنم از هر كران دزد متاع من و با من به جوش نقد مرا پيش من آرند راست شرم ندارند و بخوانند گرمطرفه كه شان دزد من از شرم پاك طرفه كه شان دزد من از شرم پاك
داد مرا گرمى هنگامه اى كز پى آين مار نشينم به گنج گنج زر اندر نظرم چيست ؟ خاك در نتوان باز به در يافگند رنجه نگردم چو تهى مايگان ده كنم آن را و به صد تن دهم نى چو سگ خانه كه تنها خورم كاب ز درياى كرم خورده ام كس نفشاند بدو سه بدره زر هديه ى يك حرف بود، بلكه كم شعبده ى تازه درو ريختم در نزدم دست به حلواى كس زهره ى آن نيست كه بيرون كشم ايمنى ام نست زغارت گران شان به زبان آورى و من خموش من كنم احسنت كز آن شماست با من ومن هيچ نگويم ز شرمحاجب كالا من و من شرم ناك حاجب كالا من و من شرم ناك