چنان بنظر مي رسد كه آن سلطان عشرت طلب و هردم خيال، به اين كتاب توجه نكرد و آن همه زر را كه وعده كرده بود به امير خسرو نداد، مگر امير خسرو ازينكه مثنوى دل انگيزى گماشته است ، خرسند بود: - انتخاب از مثنویات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انتخاب از مثنویات - نسخه متنی

امیرخسرو دهلوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چنان بنظر مي رسد كه آن سلطان عشرت طلب و هردم خيال، به اين كتاب توجه نكرد و آن همه زر را كه وعده كرده بود به امير خسرو نداد، مگر امير خسرو ازينكه مثنوى دل انگيزى گماشته است ، خرسند بود:





  • گر چه شد از بهر چنين نامه اى
    ناز پى آن شد قلم سحر سنج
    من كه نهادم ز سخن گنج پاك
    گر دهدم تا جور سر بلند
    ور ندهد زان خودم رايگان
    يك جو از ين فن چو به دامن نهم
    شيرم و رنج از پى ياران برم
    اين همه شربت نه بدان كرده ام
    هر همه دانند كه چندين گهر
    ور ديدم گنج فريدون و جم
    هر صفتى را كه بر انگيختم
    مور شدم بر شكر خويش و بس
    هر چه كه از دل در مكنون كشم
    زانكه نگه مي كنم از هر كران
    دزد متاع من و با من به جوش
    نقد مرا پيش من آرند راست
    شرم ندارند و بخوانند گرم طرفه كه شان دزد من از شرم پاك
    طرفه كه شان دزد من از شرم پاك



  • داد مرا گرمى هنگامه اى
    كز پى آين مار نشينم به گنج
    گنج زر اندر نظرم چيست ؟ خاك
    در نتوان باز به در يافگند
    رنجه نگردم چو تهى مايگان
    ده كنم آن را و به صد تن دهم
    نى چو سگ خانه كه تنها خورم
    كاب ز درياى كرم خورده ام
    كس نفشاند بدو سه بدره زر
    هديه ى يك حرف بود، بلكه كم
    شعبده ى تازه درو ريختم
    در نزدم دست به حلواى كس
    زهره ى آن نيست كه بيرون كشم
    ايمنى ام نست زغارت گران
    شان به زبان آورى و من خموش
    من كنم احسنت كز آن شماست
    با من ومن هيچ نگويم ز شرم حاجب كالا من و من شرم ناك
    حاجب كالا من و من شرم ناك


/ 179