در سبب نظم اين جواهر كه زمرد وصف خضر خان واسطه ى عقد اوست - انتخاب از مثنویات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انتخاب از مثنویات - نسخه متنی

امیرخسرو دهلوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در سبب نظم اين جواهر كه زمرد وصف خضر خان واسطه ى عقد اوست





  • مبارك بامدادى كاختر روز
    رسيد اقبال پيشانى گشاده
    دلم را گفت كاحسنت اى جوان بخت
    بشارت ميدهم كز پرده ى راز
    خضر دى مژده ى دادست جا نى
    چنين دانم كه آن گوينده ى چست
    مرا كاقبال خواند اين مژده در گوش
    رسيدم تا بدان گلشن كه جستم
    معلا حضرتى ديدم فلك ساى
    مرا، با آن شكوه پادشاهى
    عزيزم داشت همچون جم نگين را
    نخستم گفت، خسرو، تا ندانى
    چو سلك بندگى يكسانست از غيب
    مرا در سر ز سوداى جوانى
    من آن خضرم كه آب خضر دارم
    اگر چه عالم است اين دل درين گل
    چو غم را جا نماند اندر دل تنگ
    ز تو خواهم كه اين افسانه ى راز
    چنان سنجى ز بهر اين دل تنگ دل مرده حيات از سر پذيرد
    دل مرده حيات از سر پذيرد



  • شد از نور مبارك گيتى افروز
    كله بالاى پيشانى نهاده
    كه بر گردون زدى انديشه را تخت
    درى كرده ست دولت بهر تو راز
    خضر خان را به آب زند گانى
    توئى وان آب حيوان گفته ى تست
    ز شادى پاى خود كردم فراموش
    چو گل بر چشمه ى اميد رستم
    ملك صف بسته و انجم صف آراى
    به پرسش داد مزد نيك خواهى
    تواضع كرد چون گردون زمين را
    كه در من رسم كبر است اين معانى
    من ار برتر نهم خود را، زهى عيب
    خيالى هست زآنگونه كه دانى
    وليكن آب خوش خوردن نيارم
    دو عالم غم كجا گنجد درين دل
    به چهره نقش بستم ز اشك گلرنگ
    كه كرد، از رخنهاى سينه، در باز
    كه در ميزان دلها كم شود سنگ وگر كس زنده دل باشد، بميرد
    وگر كس زنده دل باشد، بميرد


/ 179