اى جوانمردى كه هرگز چرخ پير از كفايت آنچه دارد طبع تو دوستى دارم كه در روى زمين بارها مي گفت كايم نزد تو اين زمان آمد وليكن كمترين گوشتى و نقل و نان ترتيب كرد باده ى نابم فرست اى آنكه دهرور ندارى از كس ديگر بخر ور ندارى از كس ديگر بخر
گام حكم الا به كامت برنداشت خاطر لقمان و اسكندر نداشت كس ازو در حسن نيكوتر نداشت اين سخن از وى دلم باور نداشت در همه كيسه طسويى زر نداشت ليك وجه باده ى احمر نداشت در سخاوت چون تويى ديگر نداشتوين مل برخوان كه جحى خر نداشت وين مل برخوان كه جحى خر نداشت