صاحبا راى رفيعت كه به معيار خرد پيش شطرنجى تدبير چو بر نطع امور چرخ را اسب و رخى طرح كند در تدبير باز چون دست به شطرنج تفرج يازى شاه شطرنج كه در وقت ضرورت ستده است چون ببيند كه ترا دست بود بر سر او هزار مدح شكر طعم وصف تو گفتم برادرم كه دو تن تاك را نهد نيرودرست شد كه دو تن تاك به ز صد ممدوح درست شد كه دو تن تاك به ز صد ممدوح
هست پيوسته چو ميزان فلك حاده سنج از پى نظم جهان كرد بساط شطرنج فتنه را بر در شه مات نشاند بي رنج اى ز دست تو طمع رقص كنان بر سر گنج بارها خانه ى فرزين و پياده به سپنج هم در آن معركه با پيل كند نوبت پنج كزو نگشت مرا تازه يك صبوح فتوح همى گسسته نگردد غبوق او ز صبوحيقين شدم كه دو ممدوح به ز صد ممدوح يقين شدم كه دو ممدوح به ز صد ممدوح