كى بود كين سپهر حاده زاى تا چو پرويز نست او كه مدام در جهان بوى عافيت نگذاشت برنخيزد مگر به دست ستم مى نيارم گريخت گرنه نه من به بيوسى چو گربه چند كنم بالله از بس كه اين ليم ظفر آنچنان شد كه بر فلك به مل زانكه باشد كه درمزاج فلك هر كجا در دل زمين موشى است به خدايى كه وصف بى چونش كاف كن در مشيتش چو بگشت روح را قبه ى مقدس بست شحنه ى امر و نهى تكليفشكه اگر بنده انورى هرگز كه اگر بنده انورى هرگز
جمله از يكدگر فرو ريزد بر جهان آتش بلا بيزد چند از اين رنگ فتنه آميزد مكن ندانم كزين چه برخيزد ديو از اين روزگار بگريزد زانكه چون سگ ز بد نپرهيزد با مقيمان خاك بستيزد شير با گاو اگر برآويزد چون پلنگان فسادى انگيزد سرنگون سار بر فلك ميزد همه اسباب عقل بر هم زد صنع بي رنگ هر دو عالم زد طبه را خرگه مجسم زد خيمه بر آب و خاك آدم زدبه خلاف رضاى تو دم زد به خلاف رضاى تو دم زد