روز را رايگان ز دست مده دست اين روزهاى كوتاهست آنچ از آن چاره نيست آنرا باش سايه بر قحبه ى جهان مفكن بارى از راه خويشتن برخيز مفس با بند آرزو بر پاى مهر و حقه است ماه و سپهر مستعدان به كام خويش رسند عمر بر ناگريز تفرقه كن هر كرا درد ناگزير گرفتيك غذا شو كه مايه چندان نيست يك غذا شو كه مايه چندان نيست
نيست امكان آنكه باز رسد كه بدان دولت دراز رسد به سرت گرچه تركتاز رسد تا برت آفتاب ناز رسد چون كه كارت به احتراز رسد دير درعقل بي نياز رسد كه به شاگرد حقه باز رسد كارها چون به كارساز رسد تا ازو قسم آز رسد كى به غم خوردن مجاز رسدكه همه چيز را فراز رسد كه همه چيز را فراز رسد