مدح شهاب الدين ابوالفتح كند و اجازه ى دخول به مجلس او خواهد
اى آنكه لقب تاش اقب تو موئمن به زبان بر پس اذاجاء خورشيد جهان را به هر وظيفت بر چهره ى گيتى اگر بخواهى گيتى به لب خشك نامرادان وز معركه ى آز بي محابا وز قدر تو اندر حروف معجم منشى فلك با فنون انشاء بر سده ى تو كاسمان به رغبت چون سايه ى نشاندست انورى راگر نيست اجازه به ادخلوها گر نيست اجازه به ادخلوها
هر شب ز فلك اهرمن رماند نام پسر و كنيت تو خواند نور دگر از راى تو ستاند خالى ز سياهى شب نماند بي دست تو آبى نمي رساند بي وجود تو كس را نمي رهاند كلك تو نهد زانكه او تواند پيش قلمت هر ز بر نداند آن خواهد كانجم برو فشاند عشق تو وزين گونه او نشاندباز آيت الراحلون بخواند باز آيت الراحلون بخواند