اى نمودار آفتاب بلند صورت فتح و قبه ى ظفرى ساحتت آب قندهار ببرد سقف تو با سپهر همسايه آسمانى كه نيستت همتا از تو آباد باد و فرخ باد مجد دين بوالحسن هست عقيم آنكه دستش به دادن روزى تا ز تاريخها شود معلوم عدد سالهاى عمرش باد به خدايى كه دست قدرت او دست قهرش مگر ز وعد و وعيدكز ملافات مردك جاهل كز ملافات مردك جاهل
گشته ايمن چو آسان ز گزند اين چنين دلگشاى دشمن بند صنعتت بيخ نوبهار بكند صحن تو با بهشت خويشاوند يا بهشتى كه نيستت مانند آنكه بنياد فرخ تو فكند مادر عالم از چو او فرزند آمد اندر زمانه روزى مند كز فلان چند شد ز بهمان چند همچو تاريخ پانصد و چل و اند ناوك مجرى قدر فكند جوز در مغز معصيت شكندبيخ شادى ز جان و دل بكند بيخ شادى ز جان و دل بكند