يك چند روزگار نه از راه مكرمت چون چيز اندكى به هم افتاد باز برد وامروز هركه گويدم آن نيم روتى چون با تو نيست گويمش آن بازخواست زود گردون چو سگ به فضله ى خود بازگشت كرد كسى را كه بد مست باشد، قفاكه پيران هشيار دل گفته اند كه پيران هشيار دل گفته اند
بر ما درى ز نعمت گيتى گشاده بود گفتى كه نزد ما به امانت نهاده بود كز مادر زمانه به تدريج زاده بود گويى دهنده از سر جودى نداده بود بيچاره او كه كارش با اين فتاده بود چنان كن به سيلى كه نيلى بودكه درمان بدمست سيلى بود كه درمان بدمست سيلى بود