اى شاه ز نقدها كه باشد در كيسه ى عمر انورى نيست وان نيز به بند و مهر او نيست گيرم كه يكى دو زان بدزدد نى دست تصرفش ببرند آنگه چه زند چو دست نبود دانى كه چو حال بنده اين است شب خوش باديش كن به كلى اى تا به ابد شب تمنيت هر كه زى خويشتن گران آيد وانكه گويد كه من سبك روحم از سبك روح راحت افزايد گفتم ترا مديح دريغا مديح منچون احتلام بود مرا مدح گفتنت چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
در كيسه ى صبح و شام موجود الا نفسى سه چار معدود تا خرج كند چو نقد معهود تا راى فلك رسد به مقصود وين عاقبتى بود نه محمود در دامن جست و جوى معبود اى عنصر عدل و رحمت و جود نه شاعر و شعر هست مفقود آبستن روزهاى مسعود به بر ديگران گران نبود زو گرانتر درين جهان نبود وز گران جز فساد جان نبود خود كرده ام ندارد باكرد خويش سودبيدار گشتم آب نه درجاى خويش بود بيدار گشتم آب نه درجاى خويش بود