مفتى شرع كرم عاقله ى ملت جود فتوى بنده چو از روى كرم برخواند خواجه اى بنده ى خود را نه به تكليف سوئال مدتى بنده نيابد خبرى زان انعام چون خبر يافت هم از خواجه بپرسد كانكيست خواجه گويد كه فلانست برو زو بطلب چون دگر روز بپرسد كه فلان خواجه كجاست مردكى بيند از اين بيهده گو چاكركى گويدش خواجه ى ما رفت كنون ده روزست بنده چون از پس آن رفته نخواهد رفتنور نشايد كه عوض خواهد ازو آيدش آن ور نشايد كه عوض خواهد ازو آيدش آن
آنكه از مادر احرار چنو كم زايد حكم فتوى بكند مشكل آن بگشايد به مراد دل خود مكرمتى فرمايد هم در آن بي خبرى عمر همى فرسايد كه مراآنچه تو فرمودى ازو مي بايد بنده دم در كشد و هيچ بدان نفزايد تا بدو بگرود و پس به ادا بگرايد مشت كلپتره و بيهوده به هم درخايد تا رسيدست برو دايه و زن مي گايد عوض آن اگر از خواجه بخواهد شايدكه حوالت نپذيرد پس از آن تا نايد كه حوالت نپذيرد پس از آن تا نايد