مخدوم به حكيم جام شرابى بخشيده در شكر آن و طلب شراب گويد
راى و فرمانت بر زمانه روان جامه ى عمر تو بفرسوده سخن آراى مدح تو چو خرد اى به جاه تو جان ما خرم جام از بهر مى همى بايست
جام از بهر مى همى بايست
تا خرد راى بد نفرمايد تا قضا آسمان نفرسايد تا سخن را خر بيارايد روح را راح تو همى بايد جسم از بهر جان همى بايد
جسم از بهر جان همى بايد