طبع مهتاب را دو خاصيت است به يكى جان چو جور بخراشد ماهتابيست اين على مهتاب سيب انصاف را ببندد رنگ گل آزادگى نكرده فزون مد درياى مكرمت نكند باز در جزر مي كند تاير اين چنين ماهتاب دانى چه تا گرش در حساب كون و فسادبه ذراع فجى به دست قضا به ذراع فجى به دست قضا
كه ببندد بدان و بگشايد به دگر دل چو عدل بزدايد كه اخس الخواص مي زايد قصب عهد را بفرسايد در زكام جفا بيفزايد تا به جوى نا برون نايد تا چو آب و گلشن بيالايد گازر حادات را شايد كز شش و هفت جام دربايدناگهان بر فناش پيمايد ناگهان بر فناش پيمايد