در مريه ى موئيدالدين گفتم كه تشبهى كنم نيز ليكن پس از آن جهان معنى با اين همه شرح حال شرطست در جوف سپهر تنگدل بود مي گفت كجاست باد فضلى يزدان كه گره گشاى فضلش بشنيد به استماع لايق لطفش به رسالت اجل گفت بر شاخ مزاج بلبل جانت گر مختصرست عالم كونبخرام كه سكنه ى دگر هست بخرام كه سكنه ى دگر هست
هركس ارى همى نمايد باشد كه تسليى فزايد خود طبع سخن همى نزايد شرطى نه كه طبع هرزه لايد عنقا به قفص درون نيايد كم زين سر خاك در ربايد بند قدر و قضا گشايد چونان كه جز آنچنان نشايد كاين زبده ى صنع مى چه بايد تا چند نواى غم سرايد راى تو بدو نمي گرايدتا آن دگرت چگونه آيد تا آن دگرت چگونه آيد