حكايت است به فضل استماع فرمايند به روزگار ملكشه عرابيى خج كول سوئال كرد كه امسال عزم حج دارم چو حلقه ى در كعبه بگيرم از سر صدق چو پادشه بشنيد اين سخن به خازن گفت برفت خازن و آورد و پيش شه بنهاد سپاس دار و بدان كين دويست دينارست صد دگر به خموشانه مي دهم رشوتكه چون به كعبه ى رسى هيچ ياد من نكنى كه چون به كعبه ى رسى هيچ ياد من نكنى
به شرط آنكه نگيرند از اين سخن آزار مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار مرا اگر بدهد پادشاه صد دينار براى دولت و عمرش دعا كنم بسيار كه آنچه خواست عرابى برو دوچندان آر به لطف گفت شه او را كه سيد اين بردار صدست زاد ترا و كراى و پاى افزار نه بهر من ز براى خداى را زنهاركه از وكيل دربد تباه گردد كار كه از وكيل دربد تباه گردد كار