دى از كسان خواجه بكردم يكى سوئال گفتا به خوان خواجه نشيند دو كس مدام صاحبا به هر رهى يك قدرى مى بفرست زان مى بي شر و بي شور كه بي سيمان را خواهى كه بهين كار جهان كار تو باشديا فايده ده آنچ بدانى دگرى را يا فايده ده آنچ بدانى دگرى را
گفتم به خوان خواجه نشينند چند كس از مهتران فرشته و از كهتران مگس نه از آن مى كه بود در خور پيمانه وطاس ساغر او كف دستست وصراحى كرياس زين هردو يكى كار كن از هر چه كنى بسيا فايده گير آنچ ندانى ز دگر كس يا فايده گير آنچ ندانى ز دگر كس