حبذا كارنامه ى ارژنگ صحنت از صحن خلد دارد عار داده رنگ ترا قضا تركيب صورت قندهار پيش تو زشت وحش و طيرت به صورت و به صفت تير تركانت فارغست از تاب داعى زاير صرير درت حاكى مطربان خمت به صدا لب نائيت مي سرايد ناى بوده بر ياد خواجه بي گه و گاه مجد دين بوالحسن كه فرهنگش آنكه عدلش در انتظام امور وانكه سهمش در انتقام حسود تا بود پشت و روى كار جهانباد پيوسته از سرشك حسد باد پيوسته از سرشك حسد
اى بهار از تو رشك برده به رنگ سقفت از سقف چرخ دارد ننگ كرده نقش ترا قدر بي رنگ عرصه ى روزگار نزد تو تنگ همه همواره در شتاب و درنگ تيغ گردانت ايمنست از زنگ هم ز يك خطوه هم ز يك فرسنگ هم در آن پرده هم بر آن آهنگ دست چنگيت مي نوازد چنگ جام ساقيت پر شراب چو زنگ خاك را فر دهد هوا را هنگ شكل پروين دهد به هفتو رنگ ناف آهو كند چو كام نهنگ گه شكر در مذاق و گاه شرنگروى بدخواه تو چو پشت پلنگ روى بدخواه تو چو پشت پلنگ