به خدايى كه ذات لم يزلش دست صنعتش ز اقتدار نهد زر فشاند ز صبح هر روزى به رسولى كه بد سبابه ى او به امينى كه آوريد بدو به كتابى كه تا بدو داريم به كلامى كه مهر ايمانست كه اگر هست يا بخواهد بود تا جهان باشد از تو نازان باد ز ابتدا كاندر آمدى به عمل كار با آب و گل نبودت بيش نه آب و گلى كه سلطان راست پارگكى كاه و نبيذم فرستشكر چو شكر كنم از بهر مى شكر چو شكر كنم از بهر مى
باشد از سر بندگان آگاه بر سر آفتاب و ماه كلاه در خم اين زمردين خرگاه سبب جامه خرقه كردن ماه ز اسمان امر و نهى بي اكراه از گناهان به روز حشر گواه چيست آن لا اله الا الله ملك و دين را نظير همچو تو شاه رايت و چتر و تخت و تاج و كلاه بيش از اين بود بارنامه و جاه باز خواهى شدن بر آن ناگاه به گل تيره و به آب سياه رنج دل شاعر سلطان بكاهمنت چون كوه بدارم ز كاه منت چون كوه بدارم ز كاه