اى رفته به فرخى و فيروزى از لاله ى رمح و سبزه ى خنجر چون تير نهاده كار عالم را تو ناصر دينى و ازين معنى در حمله درنده اى و دوزنده پروانه سمندر ظفر باشد فرزين بنهى به عرصه رستم را صد شه به پياده اى براندازد مي ساز به اختيار من بندهاى روز مخالفانت شب گشته اى روز مخالفانت شب گشته
باز آمده در ضمان بهروزى در باغ مصاف كرده نوروزى يك ساعته در كمان تو كوزى يزدان همه نصرتت كند روزى صف مي درى و جگر همى دوزى چون مشعله ى سنان برافروزى آنجا كه به لعب اسب كين توزى آنرا كه تو بازيى درآموزى تا خرمن فتنها همى سوزىمي خور به مراد دل شبانروزى مي خور به مراد دل شبانروزى