حساد او را به تهمتى منسوب كردند قسميات در نفى تهمت و ذم شاعرى و استغفار گويد
در اين سه سال چه در خواب و چه به بيدارى شكستهاى امانى به عشوه مي بسته است كنون حواشى جانش از قدوم فرخ تو كه صورتى كه ز من بنده آشنايى كرد نه بر زبان گذرانيده ام نه بر خاطر عاقلا از سر جهان برخيزگير كامروز بر سر گنجى گير كامروز بر سر گنجى
خيال رايت و آواز نوبتت بودست درشتهاى حواد به حيله مي بودست چو برگ گل همه شاديش توده بر تودست نه آنكه از لب من هيچ گوش نشنودست نه بر عقيدت من بنده هرگز اين بودست كه نه معشوقه ى وفادارستپا نه فردات بر دم مارست پا نه فردات بر دم مارست