از آن سپس كه به تعريض يك دوبارم رفت صفى موفق سبعى چو بارها مي گفت شبى به آخر مستى به طيبتش گفتم غلام را بفرستاد بامداد پگاه بگويم از چه جهت گفت خواجه مي گويد به خدايى كه در دوازده ميل تخته ى كارگاه صنعت اوست چمن بوستان نعت ترا كه ز مدح و دعا و شكر و نا گشته ام بي نظير تا كه ترا كه مرا در وفاى خدمت تو خاك سم ستور تو بر من زانكه دانم كه پيش همت تو شعرم اندر جهان سمر زان شدزاتش عشق سيم نيست مرا زاتش عشق سيم نيست مرا
كه مردمى كن و بخشيده بي جگر بفرست كه گرت هيزم هر روزه نيست خر بفرست كه آنچه گفتى ار خشك نيست تر بفرست نه زان قبل كه ستورى پگاه تر بفرست كه آن حدي به دست آمدست زر بفرست هفت پيكش هميشه در سفرست كو سواد مه و بياض خورست خاطرم آن درخت بارورست رايمش شاخ و بيهخ و برگ و بر است به عنايت به سوى من نظرست نه به شب خواب و نه به روز خورست بهتر از توتياى چشم سرست آفرينش به جمله بي خطرست كه شعار تو در جهان سمرستخاطرم لاجرم چو آب زرست خاطرم لاجرم چو آب زرست